آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) رباعی 1
1. آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
1. آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
1. آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا
وان نقش تو از آب منی نیست بیا
1. آن کس که ترا نقش کند او تنها
تنها نگذاردت میان سودا
1. آن لعل سخن که جان دهد مرجان را
بیرنگ چه رنگ بخشد او مرجان را
1. آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرا
1. آواز ترا طبع دل ما بادا
اندر شب و روز شاد و گویا بادا
1. از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
1. از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ما
آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
1. از حال ندیده تیره ایامان را
از دور ندیده دوزخ آشامان را
1. از ذکر بسی نور فزاید مه را
در راه حقیقت آورد گمره را
1. افسوس که بیگاه شد و ما تنها
در دریائی کرانهاش ناپیدا
1. انجیرفروش را چه بهتر جانا
ز انجیرفروشی ای برادر جانا