نگارا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 680
1. نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
1. نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
1. کسی که غیر این سوداش نبود
ز ذوق ماش یاد ماش نبود
1. یکی لحظه از او دوری نباید
کز آن دوری خرابیها فزاید
1. ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
1. ز رویت دسته گل میتوان کرد
ز زلفت شاخ سنبل میتوان کرد
1. دل با دل دوست در حنین باشد
گویای خموش همچنین باشد
1. ای مطرب جان چو دف به دست آمد
این پرده بزن که یار مست آمد
1. کی باشد کاین قفس چمن گردد
و اندرخور گام و کام من گردد
1. روی تو به رنگریز کان ماند
زلف تو به نقش بند جان ماند
1. دوش از بت من جهان چه میشد
وز ماه من آسمان چه میشد
1. ای عشق که جمله از تو شادند
وز نور تو عاشقان بزادند