چو از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 669
1. چو شب شد جملگان در خواب رفتند
همه چون ماهیان در آب رفتند
1. چو شب شد جملگان در خواب رفتند
همه چون ماهیان در آب رفتند
1. پریر آن چهره یارم چه خوش بود
عتاب و ناز دلدارم چه خوش بود
1. دلم را ناله سرنای باید
که از سرنای بوی یار آید
1. بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
که آن دلبر همی در بر نگنجد
1. کسی کز غمزهای صد عقل بندد
گر او بر ما نخندد پس که خندد
1. چنان کز غم دل دانا گریزد
دو چندان غم ز پیش ما گریزد
1. هر آن دلها که بیتو شاد باشد
چو خاشاکی میان باد باشد
1. سگ ار چه بیفغان و شر نباشد
سگ ما چون سگ دیگر نباشد
1. عجب آن دلبر زیبا کجا شد
عجب آن سرو خوش بالا کجا شد
1. به صورت یار من چون خشمگین شد
دلم گفت اه مگر با من به کین شد
1. چو دیوم عاشق آن یک پری شد
ز دیو خویشتن یک سر بری شد