آری از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1697
1. آری ستیزه می کن تا من همیستیزم
چندین زبون نیم که ز استیز تو گریزم
1. آری ستیزه می کن تا من همیستیزم
چندین زبون نیم که ز استیز تو گریزم
1. ای توبهام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
1. دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم
خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم
1. عالم گرفت نورم بنگر به چشمهایم
نامم بها نهادند گر چه که بیبهایم
1. آوازه جمالت از جان خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
1. درده شراب یک سان تا جمله جمع باشیم
تا نقشهای خود را یک یک فروتراشیم
1. من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم
من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم
1. اشکم دهل شدهست از این جام دم به دم
می زن دهل به شکر دلا لم و لم و لم
1. از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم
از رشک و غیرت است که در چادری شدیم
1. برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم
بزم شهنشهست نه ما باده می خریم
1. چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام
جان دادهام ولیک جهانی خریدهام