نو از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1663
1. نو به نو هر روز باری می کشم
وین بلا از بهر کاری می کشم
1. نو به نو هر روز باری می کشم
وین بلا از بهر کاری می کشم
1. می شناسد پرده جان آن صنم
چون نداند پرده را صاحب حرم
1. عاشقی بر من پریشانت کنم
کم عمارت کن که ویرانت کنم
1. گفتهای من یار دیگر می کنم
بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم
1. من ز وصلت چون به هجران می روم
در بیابان مغیلان می روم
1. من به سوی باغ و گلشن می روم
تو نمیآیی میا من می روم
1. آتشی نو در وجود اندرزدیم
در میان محو نو اندرشدیم
1. ما به خرمنگاه جان بازآمدیم
جانب شه همچو شهباز آمدیم
1. گر دم از شادی وگر از غم زنیم
جمع بنشینیم و دم با هم زنیم
1. روز باران است و ما جو می کنیم
بر امید وصل دستی می زنیم
1. امشب ای دلدار مهمان توییم
شب چه باشد روز و شب آن توییم