من از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1653
1. من از این خانه پرنور به در می نروم
من از این شهر مبارک به سفر می نروم
1. من از این خانه پرنور به در می نروم
من از این شهر مبارک به سفر می نروم
1. تا که ما از نظر و خوبی تو باخبریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
1. دوش می گفت جانم کی سپهر معظم
بس معلق زنانی شعلهها اندر اشکم
1. هم به درد این درد را درمان کنم
هم به صبر این کار را آسان کنم
1. می رسد بوی جگر از دو لبم
می برآید دودها از یاربم
1. عاشقم از عاشقان نگریختم
وز مصاف ای پهلوان نگریختم
1. دست من گیر ای پسر خوش نیستم
ای قد تو چون شجر خوش نیستم
1. ای گزیده یار چونت یافتم
ای دل و دلدار چونت یافتم
1. سالکان راه را محرم شدم
ساکنان قدس را همدم شدم
1. بوی آن خوب ختن می آیدم
بوی یار سیمتن می آیدم
1. نو به نو هر روز باری می کشم
وین بلا از بهر کاری می کشم