33 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی

1 غم دل کس به امید چه گوید دل‌ستانش را چرا بلبل خروشد نشنود چون گل فغانش را

2 مکن ای گل جفا با بلبل خود این قدر ترسم رود از باغ و نتوانی تهی دید آشیانش را

3 ندارم گر برش از بوالهوس فرقی عجب نبود که نشناسد ز گلچین هیچ گلبن باغبانش را

4 به کویت گر چنین آشفته می‌گردم مکن منعم دلی گم کرده‌ام اینجا و می‌جویم نشانش را

1 مخوان ز دیرم به کعبه زاهد که برده از کف دل من آنجا به ناله مطرب به عشوه ساقی به خنده ساغر به گریه مینا

2 به عقل نازی حکیم تا کی به فکرت این ره نمی‌شود طی به کنه ذاتش خرد برد پی اگر رسد خس به قعر دریا

3 چو نیست بینش به دیده دل رخ ار نماید حقت چه حاصل که هست یکسان به چشم کوران چه نقش پنهان چه آشکارا

4 چو نیست قدرت به عیش و مستی بساز ای دل به تنگدستی چو قسمت این شد ز خوان هستی دگر چه خیزد ز سعی بیجا

1 کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را که نگذارم اگر خواهد ببوسد آستانش را

2 جدا ز آن شاخ گل گردد دلم هر لحظه بر شاخی چو نو پرواز مرغی کو کند گم آشیانش را

3 نگیرد مرغ دل جا جز بر آن سروسهی ور نه به خاک از سرکشی افکند صد بار آشیانش را

4 دو جوی خون که عاشق از دو چشم خون‌فشان دارد نظر کن گر نمی‌بینی عیان زخم نهانش را

1 مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را که دارد این نشاط‌افزایی و اندوه‌کاهی را

2 ز دوزخ گو مترسان داغ هجران دیده را زاهد کز آتش نیست باکی دور از آب افتاده ماهی را

3 چو ماهر کس نشد گم در ره عشقت چه می‌داند غم بی‌رهبری و محنت گم‌کرده‌راهی را

4 ندانی گر ز حرمان زلال وصل خود حالم بیا بنگر تپان در خاک این لب‌تشنه ماهی را

1 خوش آن ساعت که یار از لطف گردد همنشین ما را برآید جان و دل ز امید و بیم مهر و کین ما را

2 خوشی و ناخوشی وصل و هجر اوست ما را خوش که گاهی دوست میخواهد چنان گاهی چنین ما را

3 به شکر این که داری جمع ساز و برگ نیکویی تهی دامن مران از خرمنت چون خوشه‌چین ما را

4 مذاق ما ز شهد وصل شیرین کن بگو تاکی پسندی تلخ‌کام از حسرت این انگبین ما را

1 خدا را ای نسیم احوال زار مستمندی را به جان از خار هجر آماده هر ساعت گزندی را

2 به بین و چون کبوتر سوی دورافتاده یار من مهیا شو از این گلزار پرواز بلندی را

3 به هرجا بینی آن رم کرده آهو را که افکنده هوای صید او در خاک و خون هر صید بندی را

4 به کویش تا کی ای نامهربان از رشته دوری کنی افزوده هردم عقده‌ای هر لحظه بندی را

1 ای باد بگو آن شه رعنا پسران را سر خیل بتان خسرو زرّین‌کمران را

2 ناخن زن داغ دل ارباب محبت صیقل‌گر آئینه صاحب‌نظران را

3 بر هم زن شیرازه جمعیت عشاق آشفته کن رشته شوریده سران را

4 کای رفته بغربت ز غمت شیشه صبرم نازک‌تر از آن گشته که دل نو سفران را

1 به مرغی داده گردون از ازل فرخنده بالی را که بنشیند گهی بر طرف بام آن قصر عالی را

2 دل صیاد درخون می‌تپد از ناله زارم که دارد از اسیران قفس این عجز نالی را

3 دلم از خون تهی گشته است و بر چشمم چنان بیند که مخموری به حسرت بنگرد مینای خالی را

4 جز آن مه کز خط و خالش سیه باشد شب و روزم که از مشکین غزالان دارد این خوش خط و خالی را

1 ز مه رویان مهی جستم به خوبی آفتاب اما از این دفتر به دستم فردی افتاد انتخاب اما

2 چسان ایمن توان شد از فریب نرگس مستش که خون عاشقان نو شد به تقریب شراب اما

3 نشان هرگز نیابد تشنه از آبی در این وادی گهی از دور بیند موجی از بحر سراب اما

4 به هر کس قسمتی زین کارگه دادند چون مخمل مقرر شد نصیب بخت ما را نیز خواب اما

1 شبی گریم شبی نالم ز هجرت داد از این شب‌ها به شب‌های غمت در مانده‌ام فریاد از این شب‌ها

2 بود گر هر شبم زینسان به روز هجر آبستن مرا بس روزهای تیره خواهد زاد از این شب‌ها

3 بسم روز از غمت شب شد بسی شب روز من بی‌تو به سر بردم غمین زان روزها ناشاد از این شب‌ها

4 چنین کز دوریت هر شب در آب و آتشم دانم که خاک هستیم آخر رود بر باد از این شب‌ها

آثار مشتاق اصفهانی

33 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی