1 چه گشتاسپ آن دید برکاشت اسپ بدو اندر آمد چه آذرگشسپ
2 بزد گرزه بر سر اسپ اوی بخاک اندر آمد سر ماهروی
3 برآمد به تندی و برداشت تیغ بغرید برسان غرنده میغ
4 فروشد ز بر شاهزاده چه تیر ببازید چنگ و گرفتش چو شیر
1 ابا مادر و مرد فرزانه شاد بره بر همی رفت مانند دود
2 سحر گه که برزد خور از کوه شید شب تیره شد یا به دامن کشید
3 یکی گرد بر پیش ره بر بخواست که شد بر سپهر برین گرد راست
4 بدان لشکر اردشیر سوار که آمد سپهبد پی کارزار
1 کنون ای سراینده داستان ز گفتار دهقان روشن روان
2 مر این رزمگه ایدر اکنون بدار سخن گستر از نامور شهریار
3 که کردش فرانک به بند اندرون بگویم کنون تا که شد کار چون
4 جهان جوی هشت ماه در بند ماند که در دیده جز اشک خونین نراند
1 فرانک شد آگه ز جوهر فروش بفرمود در دم به شیران زوش
2 که دروازه ها را بگیرند تنگ دلیران همه تیغ روئین به چنگ
3 مر آن خواجه را پیش من آورید روانش بدین انجمن آورید
4 بگفتند مر فهر تجار را مر آن خواجه مکر کردار را
1 دلارام روزی بر شاه شد چنین تا به نزدیکی گاه شد
2 ببوسید مر پایه تخت شاه بشه گفت کای از تو روشن کلاه
3 سزد گر کنی شاد جان مرا برافروزی از خویش جان مرا
4 بمهمانی من کنی رنجه پای سرم سایه بیند ز پر همای
1 چه از کوه بنمود رخسار مهر فرانک چنین گفت کای خوب چهر
2 یک امروز دارم هوای شکار تو نیز ای نکو رخ کنون شو سوار
3 که از سبزه دشتست زنگار پوش به جوش است دشت از طیور و وحوش
4 نشستند برباره گور سم برآمد دم ناله گاو دم
1 یکی سخت پیمان کنون یاد دار به یزدان کازو یافت گیتی قرار
2 که با شاه ناری دگر کینه پیش مجویی دگر کینه از کم و بیش
3 فرانک بدو گفت فرمان تراست که هستی سرافراز و کیهان تراست
4 مرآئینه حکمت آرید گفت بدان تا به بینمش راز نهفت
1 جهان دیده دهقان چنین کرد یاد که آن نامه زال پاکیزه زاد
2 که زی فرامرز کردش روان شب تیره بر سوی هندوستان
3 به راهی که آمد از آن شهریار برآن ره فرستاده را شد گذار
4 کشن لشکری دید آن نامدار زده خیمه در پیش دریا گذار
1 دلارام را ماند اندر سراند بر دخت ارژنگ شاه بلند
2 وز آن پس بابرو در انداخت چین سپه سوی چین برد گرد گزین
3 ابا کوس و پیلان و سنج و درای برآمد خروشیدن کره نای
4 کنون بشنو از زال گیتی گشای هم از رزم گردان رزم آزمای