1 اسلام که گم کرده ز دل آرامم بسیار خطر دارد ازو اسلامم
2 ز آن آفت دین که هست اسلامش نام ترسم که به کافری برآید نامم
1 زان پیش که هجر تو برد آرامم آمد به وداع تو دل خود کامم
2 فریاد که بیشتز ز هنگام فراق دل سوخت ازین وداع بیهنگامم
1 خواهم که شبی محو جمال تو شوم نظارگی بزم وصال تو شوم
2 وانگاه به یاد شمع رویت همه عمر بنشینم و فانوس خیال تو شوم
1 دارد ز خدا خواهش جنات نعیم زاهد به ثواب و من به امید عظیم
2 من دست تهی میروم او تحفه به دست تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم
1 گیرم که به چشم خلق پوید دشمن با من ره غالبیت اندر همه فن
2 با این چه کند که خود یقین میداند کو مغلوبست و غالب مطلق من
1 چون مهر تو میتوان نهان ورزیدن باید ز چه رسوای جهان گردیدن
2 گوئی که نمیتوانیم دید آری با غیر تو را نمیتوانم دیدن
1 از لطف تو سهل است کرم ورزیدن چشم از گنه بی گنهان پوشیدن
2 دعوی نکنم که بی گناهم اما دارم گنهی که میتوان بخشیدن
1 در کعبه قدم نهادهام وای به من دور از ره دین فتادهام وای به من
2 از وسوسهٔ عشق مسلمان سوزی اسلام ز دست دادهام وای به من
1 گوئی ز ته بستر آن حجله نشین تا ناف پر است از نافهٔچین
2 چادر شب بسترش اگر افشانند تا حشر هوا عبیر بارد به زمین
1 اسلام مگو آفت ایام است این افت چه بلای صبر و آرام است این
2 کفر آمد و داد خاک ایمان بر باد از قوت اسلام چه اسلام است این