1 از الفت درد اگرچه کلفت داری صد شکر که بر علاج قدرت داری
2 آن پای که بر بستر درد است امروز فرداست که در رکاب صحت داری
1 سلاخ که آدمی کشی شیوهٔ اوست چون ریزش خون دوست میدارد دوست
2 گر سر ببرد مرا نه پیچم گردن ور پوست کند مرا نگنجم در پوست
1 ای گشته وثاق کمترین مولایت پرنور ز نعلین فلک فرسایت
2 پا اندازی به رنگ رخسارهٔ تو آورده ز خجلت که کشد در پایت
1 اسلام که صید اهل ایمان فن اوست دام دل و دین طرز نگه کردن اوست
2 خون دل عاشقان که صید حرمند در گردن آهوان صید افکن اوست
1 اسلام که گم کرده ز دل آرامم بسیار خطر دارد ازو اسلامم
2 ز آن آفت دین که هست اسلامش نام ترسم که به کافری برآید نامم
1 این حوض که در دیده هر نکته رسی از جام جهان نماسبق برده بسی
2 آیینهٔ صد صورت گوناگونست آیینهٔ بدین گونه ندیدست کسی
1 گفتم چو رسد کوکبهٔ دولت تو بیش از همه بندم کمر خدمت تو
2 بیطالعیم لباس صحت بدرید تا زود نیابم شرف صحبت تو
1 نواب کز و نیم مه و سال جدا این عیدم از آن قبلهٔ آمال جدا
2 امروز که طوف کعبه فرض است و ضرور من ماندهام از کعبهٔ اقبال جدا
1 آن شوخ که تکیهگاه او چشم ترست بازوی شهان چو بالشش زیر سرت
2 از بس که اساس بستر او عالیست چادر شب بسترش سپهر گرست
1 ای شیخ که هست دایم از نخوت تو در طعنهٔ آلایش من عصمت تو
2 گر عفو خدا کم بود از طاعت تو دوزخ ز من و بهشت از حضرت تو