1 ای عطا پیشه که دریای سخا و کرمت در تلاطم همه گوهر به کنار اندازد
2 محتشم کیست که مثل تو گران مقداری بروی از خلق سبک روح گذار اندازد
3 چون به این لطف سرافراز شد اکنون آن به کانچه دارد به رهت بهر نثار اندازد
4 لیک از نظم گران سنگ مناسبتر نیست آن چه در پای تو ای کوه وقار اندازد
1 میر عالی رتبه آن مهر سپهر عز و جان در دری قیمت آن دریا دل والاگهر
2 زبدهٔ آل نبی سید قوامالدین که بود بینظیر از حسن سیرت در بسیط بحر و بر
3 چون به آهنگ ریاض خلدو گلزار جنان بست ازین غم خانه رخت و کرد ازین منزل سفر
4 میر عالیرتبه یک تاریخ او شد در حساب در دری قیمت او را گشت تاریخ دگر
1 حافظ بیچاره در راه اجل سر به امر خالق اکبر نهاد
2 از قضا تاریخ رحلت کردنش زین معما شد که حافظ سر نهاد
1 گل گلشن لطف عبدالغنی که بادش بهشت معلی نصیب
2 به غربت فتاد و شراب اجل شد از جام دورش همان جا نصیب
3 ولی چون پس از اربعینی شدش چنین منزلی راحتافزا نصیب
4 خرد فکر تاریخ وی کرد و گفت چه جای مبارک شد او را نصیب
1 ای کریمی که ز لطفت همه ذرات جهان جرعهای کرم از جام عطا نوشیدند
2 نیست پوشیده که در مدح سلاطین قدیم شعر را بهر طمع آن همه میکوشیدند
3 طمعی نیست مرا لیک ملولم که چرا مدح من گفتم و خلعت دگران پوشیدند
1 تا رخش طبعم از پی معنی تکاور است میدان نورد مدحت مقصود قشر است
2 آن بینماز کعب که جسم پلید او از خاکروب دیر کشیشان مخمر است
3 وان حیله ساز شوم که تا زاده مادرش در مکر و زرق و شید به شیطان برابر است
4 دستار سرخ اوست عروسانه معجری وان عقدهها نمونه چینهای معجر است
1 محیط دولت اقبال خواجه میر حسن که بود تاجر فرزانهای چو او نادر
2 چو بیثباتی ویرانهٔ جهان دانست زدود نقش فریبش ز صفحهٔ خاطر
3 وزین سراچه فانی قدم کشید و رسید ز سیر عالم باقی به نعمت وافر
4 چو خواست دل که برد ره به گنج تاریخش وزین مقوله شود نکتهای بر او ظاهر
1 دولت چو سر به ذروه فتح و ظفر کشید وز رخ گشود شاهدا من و امان نقاب
2 بر مسندسرور مکین شاه کامران دارای آفتاب سریر فلک جناب
3 تسکین دهندهٔ فتن آخر الزمان شویندهٔ رخ ظفر از گرد انقلاب
4 طهماسب خان پناه جهان شاه شه نشان پرگاردار نقطهٔ کل نقد بوتراب
1 ناگاه سمند جان بهر سفر عقبی منصوری شاعر تاخت و ز دهر مسافر شد
2 این طرفه که نام او منصوری شاعر بود تاریخ وفاتش نیز منصوری شاعر شد
1 ز ارباب دنیا که دارد جهان به ذات جهاندارشان افتخار
2 اجل را پی غارت نقد جان چو با میرزا احمد افتاد کار
3 در آن ماتم از دست غم چاک شد لباس سکون بر تن روزگار
4 چو از نامجویان نزد خیری به آیین او نبوت اشتهار