نفیر مرغ سحر خوان چو شد از محتشم کاشانی قصیده 1
1. نفیر مرغ سحر خوان چو شد بلندنوا
پرید زاغ شب از روی بیضهٔ بیضا
1. نفیر مرغ سحر خوان چو شد بلندنوا
پرید زاغ شب از روی بیضهٔ بیضا
1. ز خاک هر سر خاری که میشود پیدا
بشارت است به توحید واحد یکتا
1. گرت هواست که دایم درین وسیع فضا
بود قضا به رضایت بده رضا به قضا
1. ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب
حیران آفتاب رخت چشم آفتاب
1. تا نقش ناتوانی من چرخ زد بر آب
شد چون حباب خانهٔ جمعیتم خراب
1. ناگهان بر گرد بخت ملک سر از مهد خواب
چشم تا میزد جهان بر هم برآمد آفتاب
1. سرورا ادعیهات تا برسانم به نصاب
از دعا هر نفسم نقش جدیدیست بر آب
1. جهان جهان دگر شد چو گشت زینت یاب
ز شهسوار بلند اختر هلال رکاب
1. از بس که چهره سوده تو را بر در آفتاب
بگرفته آستان تو را بر زر آفتاب
1. چو گل ز صد طرفم چاک در گریبانست
نهال گلشن دردم من این گل آنست
1. سرای دهر که در تحت این نه ایوان است
هزار گنج در او هست اگرچه ویران است
1. آن که درد همه کس رابه تو فرمود علاج
ساخت پیش از همه ما را به علاجت محتاج