1 نفیر مرغ سحر خوان چو شد بلندنوا پرید زاغ شب از روی بیضهٔ بیضا
2 طلایهدار سپاه حبش که بود قمر ربود رنگ ز رویش خروج شاه ختا
3 سوار یک تنه چین دواسبه تاخت چنان که خیل زنگ شد از باد او به باد فنا
4 گریخت گاو شب از شیر بیشهٔ مشرق وز آن گریز برآمد ز خامشان غزا
1 ز خاک هر سر خاری که میشود پیدا بشارت است به توحید واحد یکتا
2 ز سبزه هر رقم تازه بر حواشی جوی عبارت است ز ابداع مبدع اشیا
3 به دست شاهد بستان زهر گل آینهایست در او نموده رخ صنع بوستان آرا
4 هزار شاخ ز یک آب و گل نموده نمو که کس ندیده یکی را به دیگری مانا
1 گرت هواست که دایم درین وسیع فضا بود قضا به رضایت بده رضا به قضا
2 هوا بهر چه رضا ده شود مشو راضی خدا بهر چه نه راضی بود مباش رضا
3 مریض جهلی از آن کت هوس بود نشکیب که جز غذای مضر نیست مرضی مرضا
4 نشان رخصت عیشت نویسد ارشه دل طلب نمای ز دستور عقل هم امضا
1 ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب حیران آفتاب رخت چشم آفتاب
2 شیدائی خرامش قد تو سرو باغ سودائی سلاسل موی تو مشگناب
3 خورشید در مقدمهٔ شب کند طلوع بعد از غروب اگر ز جمال افکنی نقاب
4 ماه نو از نهایت تعظیم گشته است بر آسمان نگون که ببوسد تو را رکاب
1 تا نقش ناتوانی من چرخ زد بر آب شد چون حباب خانهٔ جمعیتم خراب
2 از کاو کاو تیشه پیکر خراش درد بنیاد من رساند سپهر نگون به آب
3 جسمم ز تاب درد سراسیمه کشتی است لنگر گسل ز جنبش دریای اضطراب
4 ز انسان که گرگ در غنم افتد غنیموار در لشکر حواس من افکنده انقلاب
1 ناگهان بر گرد بخت ملک سر از مهد خواب چشم تا میزد جهان بر هم برآمد آفتاب
2 آفتاب مشرق دولت که باشد نوربخش شرق و غرب و بحر و بر را گر فرو گیرد سحاب
3 آفتاب مطلع رفعت که خواهد قرص مهر بهر خود شکل هلالی تا شود او را رکاب
4 والی یم دل ولی سلطان که در دوران او دفتر احسان حاتم را سراسر برد آب
1 سرورا ادعیهات تا برسانم به نصاب از دعا هر نفسم نقش جدیدیست بر آب
2 سپه ادعیهام روی فلک میگیرد تا تو را میرسد از روی زمین پا به رکاب
3 آنچنانست دلم بهر تو از ادعیه گرم که فلک از نفسم میشنود بوی کباب
4 میکنم هر سو مویت به دعائی پیوند من که پیوند بر دیدهٔ خویشم از خواب
1 جهان جهان دگر شد چو گشت زینت یاب ز شهسوار بلند اختر هلال رکاب
2 زمان زمان دگر گشت چون رواج گرفت ز شهریار فلک مسند رفیع جناب
3 سپهر طرح نسق ریخت چون مهم جهان نصیب شد که رسد زان جهانستان به نصاب
4 بزرگ حوصلهٔ محراب بیک دریادل که ابر همت او میدهد به دریا آب
1 از بس که چهره سوده تو را بر در آفتاب بگرفته آستان تو را بر زر آفتاب
2 از بهر دیدنت چو سراسیمه عاشقان گاهی ز روزن آید و گاه از در آفتاب
3 گرد سر تو شب پره شب پر زند نه روز کز رشگ آتشش نزند در پر آفتاب
4 گر پا نهی ز خانه برون با رخ چه مهر از خانه سر بدر نکند دیگر آفتاب
1 چو گل ز صد طرفم چاک در گریبانست نهال گلشن دردم من این گل آنست
2 من شکسته دل آن غنچهام که پیرهنم چو لالهٔ سرخ ز خوناب داغ پنهان است
3 گلی ز باغ جهان بهر من شکفت کزان چو عندلیب مرا صد هزار افغانست
4 غمی که داده به چندین هزار کس دوران مرا ز گردش دوران هزار چندانست