61 اثر از غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی

1 که زد بر یاری ما چشم زخمی ای چنین یارا که روزی شد پس از وصل چنان هجر چنین ما را

2 تو خود رفتی ولی باد جنون خواهد دواند از پی بسان شعلهٔ آتش من مجنون رسوا را

3 تو خود رو در سفر کردی ولی صحرا سپر کردی به صد شیدائی مجنون من مجنون شیدا را

4 فرس آهسته ران کاندر پیت از پویه فرسوده قدمها تا به زانو گمرهان دشت پیما را

1 شب که ز گریه می‌کنم دجله کنار خویش را می‌افکنم به بحر خون جسم نزار خویش را

2 باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان پاک کن از غبار من راهگذار خویش را

3 بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین در گذرانم از ثریا پایهٔ دار خویش را

4 در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم شعلهٔ آتشی کنم لوح مزار خویش را

1 ای گوهر نام تو تاج سر دیوان‌ها ذکر تو به صد عنوان آرایش عنوان‌ها

2 در ورطهٔ کفر افتد انس و ملک ار نبود از حفظ تو تعویذی در گردن ایمان‌ها

3 ای کعبهٔ مشتاقان دریاب که بر ناید مقصود من گم ره از طی بیابان‌ها

4 جان رخش طرب تازد چون ولوله اندازد غارتگر عشق تو رد قافلهٔ جان‌ها

1 دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت چشم زخم عجبی از تو مرا دورانداخت

2 من که سر خوش نشدم از می صد خمخانه به یکی ساغرم آن نرگس مخمور انداخت

3 آن که در کشتن من دست اجل بست به چوب ناوکی بود که آن بازوی پرزور انداخت

4 رنج را از تن مایل به اجل دور افکند مژدهٔ پرسش او بس که به دل شور انداخت

1 زخم جفای یار که بر سینه مرهم است از بخت من زیاده و از لطف او کم است

2 کودک دل است و دو و لعب دوست لیک در قید اختلاط ز قید معلم است

3 پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار خود را شکفته دارد و بسیار درهم است

4 شد مست و از تواضع بی‌اختیار او در بزم شد عیان که نهان با که همدمست

1 جان بر لب و ز یار هزار آرزو مرا بگذار ای طبیب زمانی باو مرا

2 زین تب چنان ره نفسم تنگ شد که هیچ جز آب تیغ او نرود در گلو مرا

3 آن بلبلم که جلوهٔ آتش گل من است در دام آرزو نکشد رنگ و بو مرا

4 از طره دو تا به دو زنجیر بسته است چون شیر وحشی آن بت زنجیر مو مرا

1 نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب که به مستی دل مرغان حرم کرده کباب

2 کار بر مرغ دلم در کف طفلی شده است آن چنان تنگ که گلشن بودش چنگ عقاب

3 شاهد عشق حریفیست که گر یابد دست می‌کند دست به خون ملک‌الموت خضاب

4 چهرهٔ هجر به خواب آید اگر عاشق را کشدش خوف به مهد اجل از بستر خواب

1 چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را

2 زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را

3 اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی به رسوائی برون زین دار بی‌بنیاد کن ما را

4 نمودی یک وفا دادیم پیشت داد جانبازی بی او امتحانی نیز در بیداد کن ما را

1 به افسون محو کردی شکوه‌های بیکرانم را به هر نوعی که بود ای نوش لب بستی زبانم را

2 به نیکی می‌بری نامم ولی چندان بدی با من که گم می‌خواهی از روی زمین نام و نشانم را

3 به این خوش دل توان بودن که بهر مصلحت با من نمائی دوستی و دوست داری دشمنانم را

4 گمانم بود کاخر آشنائی بر طرف سازی شدی بیگانه خوش تا یقین کردی گمانم را

1 تا همتم به دست طلب زد در بلا دربست شد مسخر من کشور بلا

2 دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود چون می‌نهاد بر سر من افسر بلا

3 آن دم هنوز قلعة مهدم حصار بود کاورد عشق بر سر من لشکر بلا

4 بر کوهکن ز رتبه مقدم نوشته‌اند نام بلا کشان تو در دفتر بلا

آثار محتشم کاشانی

61 اثر از غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی