1 زلف و قد راست ای بت سرکش چشم و رخت راست ای گل رعنا سنبل و شمشاد هندو چاکر نرگس و لاله بنده و لالا
2 ساخته ظاهر معجز لعلت ز آتش سوزان چشمهٔ حیوان کرده هویدا صنع جمالت در گل سوری عنبر سارا
3 آتش آهم ز آتش رویت سیل سرشگم بیمهٔ رویت این ز درون زد شعله بگردون وان ز برون شد تا به ثریا
4 محو ستادند عابد و زاهد مست فتادند راکع و ساجد دوش که افکند در صف رندان جام هلالی شور علالا
1 بعد هزار انتظار این فلک بی وفا شهد وصالم چشاند زهر فراق از قفا
2 وه که ز کین میکند هر بدو روزم سپهر با تو به زحمت قرین وز تو به حسرت جدا
3 رفتی و میآورد جذبهٔ شوقت ز پی خاک مرا عنقریب همره باد صبا
4 با تو بگویم که هجر با من بی دل چه کرد روزی من گر شود وصل تو روز جزا
1 من از رغم غزالی شهسواری کردهام پیدا شکاری کردهام گم جان شکاری کردهام پیدا
2 زلیخا طلعتی را راندهام از شهر بند دل به مصر دلبری یوسف عذاری کردهام پیدا
3 زمام ناقه محمل نشینی دادهام از کف بجای او بت توسن سواری کردهام پیدا
4 ز سفته گوهری بگسستهام سر رشتهٔ صحبت در ناسفته گوهر نثاری کردهام پیدا
1 درخشان شیشهای خواهم می رخشان در و پیدا چو زیبا پیکری از پای تا سر جان درو پیدا
2 صبازان در چو ناید دیدهام گوید چه بحرست این که هر گه باد ننشیند شود طوفان درو پیدا
3 سیه ابریست چشمم در هوای هالهٔ خطش علامتهای پیدا گشتن باران درو پیدا
4 چو گیرم پیش رویش باشدم هر دیده دریائی ز عکس چین زلفش موج بیپایان درو پیدا
1 ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا
2 کردهام خوی به هجران چه کنم ناز اگر عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا
3 باطل سحر مگر ورد زبانم گردد که نگهدارد از آن چشم فسون ساز مرا
4 چشم از آن غمزه اگر دوش نمیبستم زود کار میساخت به یک عشوه ممتاز مرا
1 کسی ز روی چنان منع چون کند ما را خدا برای چه داده است چشم بینا را
2 نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز که ساخت عشق تو آوارهٔ جهان ما را
3 درون پرده ازین بیشتر مباش ای گل که نیست برگ و نوا بلبلا، شیدا را
4 هزار سلسله مو در پیت به خاک افتد چو برقفا فکنی موی عنبر آسا را
1 که زد بر یاری ما چشم زخمی ای چنین یارا که روزی شد پس از وصل چنان هجر چنین ما را
2 تو خود رفتی ولی باد جنون خواهد دواند از پی بسان شعلهٔ آتش من مجنون رسوا را
3 تو خود رو در سفر کردی ولی صحرا سپر کردی به صد شیدائی مجنون من مجنون شیدا را
4 فرس آهسته ران کاندر پیت از پویه فرسوده قدمها تا به زانو گمرهان دشت پیما را
1 چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را
2 زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را
3 اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی به رسوائی برون زین دار بیبنیاد کن ما را
4 نمودی یک وفا دادیم پیشت داد جانبازی بی او امتحانی نیز در بیداد کن ما را
1 مبین به چشم کم ای شوخ نازنین ما را گدای کوی توام همچنین مبین ما را
2 هنوز سجدهٔ آدم نکرده بود ملک که بود گرد سجود تو بر جبین ما را
3 گذر به تربت ما یار کمتر از همه کرد گمان بیاری او بود بیش ازین ما را
4 به دستیاری ما ناید آن مسیح نفس اگر بود ید بیضا در آستین ما را
1 صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را
2 مه نیز تافتد ز تو در بحر اضطراب شب جامگیر و برفکن از رخ نقاب را
3 ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت زان آب شعلهٔ رنگ نقاب حجاب را
4 ای تیر غمزه کرده به الماس خشم تیز دریاب نیم کشته ز هر عتاب را