1 که زد بر یاری ما چشم زخمی ای چنین یارا که روزی شد پس از وصل چنان هجر چنین ما را
2 تو خود رفتی ولی باد جنون خواهد دواند از پی بسان شعلهٔ آتش من مجنون رسوا را
3 تو خود رو در سفر کردی ولی صحرا سپر کردی به صد شیدائی مجنون من مجنون شیدا را
4 فرس آهسته ران کاندر پیت از پویه فرسوده قدمها تا به زانو گمرهان دشت پیما را
1 شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را میافکنم به بحر خون جسم نزار خویش را
2 باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان پاک کن از غبار من راهگذار خویش را
3 بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین در گذرانم از ثریا پایهٔ دار خویش را
4 در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم شعلهٔ آتشی کنم لوح مزار خویش را
1 ای گوهر نام تو تاج سر دیوانها ذکر تو به صد عنوان آرایش عنوانها
2 در ورطهٔ کفر افتد انس و ملک ار نبود از حفظ تو تعویذی در گردن ایمانها
3 ای کعبهٔ مشتاقان دریاب که بر ناید مقصود من گم ره از طی بیابانها
4 جان رخش طرب تازد چون ولوله اندازد غارتگر عشق تو رد قافلهٔ جانها
1 دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت چشم زخم عجبی از تو مرا دورانداخت
2 من که سر خوش نشدم از می صد خمخانه به یکی ساغرم آن نرگس مخمور انداخت
3 آن که در کشتن من دست اجل بست به چوب ناوکی بود که آن بازوی پرزور انداخت
4 رنج را از تن مایل به اجل دور افکند مژدهٔ پرسش او بس که به دل شور انداخت
1 زخم جفای یار که بر سینه مرهم است از بخت من زیاده و از لطف او کم است
2 کودک دل است و دو و لعب دوست لیک در قید اختلاط ز قید معلم است
3 پنهان گلی شکفته درین بزم کان نگار خود را شکفته دارد و بسیار درهم است
4 شد مست و از تواضع بیاختیار او در بزم شد عیان که نهان با که همدمست
1 جان بر لب و ز یار هزار آرزو مرا بگذار ای طبیب زمانی باو مرا
2 زین تب چنان ره نفسم تنگ شد که هیچ جز آب تیغ او نرود در گلو مرا
3 آن بلبلم که جلوهٔ آتش گل من است در دام آرزو نکشد رنگ و بو مرا
4 از طره دو تا به دو زنجیر بسته است چون شیر وحشی آن بت زنجیر مو مرا
1 نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب که به مستی دل مرغان حرم کرده کباب
2 کار بر مرغ دلم در کف طفلی شده است آن چنان تنگ که گلشن بودش چنگ عقاب
3 شاهد عشق حریفیست که گر یابد دست میکند دست به خون ملکالموت خضاب
4 چهرهٔ هجر به خواب آید اگر عاشق را کشدش خوف به مهد اجل از بستر خواب
1 چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را
2 زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را
3 اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی به رسوائی برون زین دار بیبنیاد کن ما را
4 نمودی یک وفا دادیم پیشت داد جانبازی بی او امتحانی نیز در بیداد کن ما را
1 به افسون محو کردی شکوههای بیکرانم را به هر نوعی که بود ای نوش لب بستی زبانم را
2 به نیکی میبری نامم ولی چندان بدی با من که گم میخواهی از روی زمین نام و نشانم را
3 به این خوش دل توان بودن که بهر مصلحت با من نمائی دوستی و دوست داری دشمنانم را
4 گمانم بود کاخر آشنائی بر طرف سازی شدی بیگانه خوش تا یقین کردی گمانم را
1 تا همتم به دست طلب زد در بلا دربست شد مسخر من کشور بلا
2 دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود چون مینهاد بر سر من افسر بلا
3 آن دم هنوز قلعة مهدم حصار بود کاورد عشق بر سر من لشکر بلا
4 بر کوهکن ز رتبه مقدم نوشتهاند نام بلا کشان تو در دفتر بلا