7 اثر از غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
خانه / آثار محتشم کاشانی / دیوان اشعار محتشم کاشانی / غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار

غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی

1 شدم از گریه نابینا چراغ دیدهٔ من کو سیه گزدید بزمم شمع مجلس دیدهٔ من کو

2 عنان بخت هر بی دل که بینی دلبری دارد نگهدار عنان بخت بر گردیدهٔ من کو

3 به میزان نظر طور بتان را جمله سنجیدم ندیدم یک کران تمکین بت سنجیدهٔ من کو

4 بود دامن به دست صد خس این گلهای رعنا را گل یکرنگ دامن از خسان برچیدهٔ من کو

1 دلم که بی‌تو لگدکوب محنت و الم است خمیرمایهٔ چندین هزار درد و غم است

2 نمونه‌ایست دل من ز گرگ یوسف گیر که در نهایت حرمان به وصل متهم است

3 من آن نیم که نهم پا ز حد برون ورنه میانهٔ من و سر حد وصل یک قدم است

4 علامت شه حسن است قد و کاکل او که بر سر سپه فتنه بهترین علم است

1 به خوبی ذره‌ای بودی چه در کوی تو جا کردم به دامن گرم آتشپاره‌ای اما خطا کردم

2 منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی تن اهل وفا در خون ولی بر خود جفا کردم

3 تو خود آئینه‌ای بودی ولی ماه جمالت را من از فیض نظر آئینهٔ گیتی نما کردم

4 بلای خلق بودی اول ای سرو سهی بالا منت آخر بلائی از بلاهای خدا کردم

1 منم شکسته نهال ریاض عشق و گلی ز دهر می‌کند امسال غالبا بی‌خم

2 به زخم ناوک او چون شوم شهید کنید شهید ناوک شاطر جلال تاریخم

1 به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم دل از تو می‌کنم ای بت خدا مدد کندم

2 مرا تو کشته‌ای و بر سرم ستاده کسی که یک فسون ز لبش زنده ابد کندم

3 عجب که با همه عاشق کشی حسد نبری که آن مسیح نفس روح در جسد کندم

4 مرا زیاده ز حد کرده است با خود نیک رسیده کار به آن هم که با تو بد کندم

1 ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا دلگران از هستیم مپسند دلدار مرا

2 ای اجل چون گشته‌ام بار دل آن نازنین جان ز من بستان و بردار از دلش بار مرا

3 ای زمانه این زمان کز من دلش دارد غبار گرد صحرای عدم گردان تن زار مرا

4 ای طبیب دهر چون تلخ است از من مشربش شربت از زهر اجل ده جان بیمار مرا

1 آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد دلبری دادت بقدر ناز ودلداری نداد

2 آن که کرد از قوت حسنت قوی بازوی جور قدرتت یک ذره بر ترک جفا کاری نداد

3 آن که کرد آزار دل را جوهر شمشیر حسن اختیارت هیچ در قطع دل آزاری نداد

4 آنکه دردی بی‌دوا نگذاشت یارب از چه رو غم به من داد و تو را پروای غمخواری نداد

1 داردم در زیر تیغ امروز جلاد فراق تا چه آید بر سرم فردا زبیداد فراق

2 بود بنیاد طلسم جسم من قائم به وصل ریخت ذرات وجودم را ز هم باد فراق

3 من که بودم مرغ باغ وصل حالم چون بود با دل پرآرزو در دام صیاد فراق

4 وصل خود موکب روان کرد ای رفیقان کو دگر دادرس شاهی که پیش او برم داد فراق

1 چون نیست دلت با من از وصل تو هجران به این لطف زبانی هم مخصوص رقیبان به

2 چون لطف نهان تو پیداست که با غیر است مهری که مرا با تو پیدا شده پنهان به

3 اغیار چو بسیارند در کوی تو پاکوبان بنیاد وصال ما زین زلزله ویران به

4 عشاق چه غواصند در بحر وصال تو کشتی من از هجران در ورطهٔ طوفان به

1 من و دیدن رقیبان هوسناک تو را رو که تا دم زده‌ام سوخته‌ام پاک تو را

2 من که از دست تو صد تیغ به دل خواهم زد به که بیرون فکنم از دل صد چاک تو را

3 تا به غایت من گمراه نمیدانستنم اینقدر کم حذر و خود سر و بی‌باک تو را

4 ترک چشمت که دم از شیر شکاری میزد این چه سر بود که بربست به فتراک تو را

آثار محتشم کاشانی

7 اثر از غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات از رسالهٔ جلالیه در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی