1 چون شمع گر به بزم وفا ترک سرکنی سر پیش عاشقان رخ دوست برکنی
2 اول قدم کزین تن خاکی برون نهی در ملک جان به حضرت جانان گذر کنی
3 گیری اگر حجاب دوئیت زچشم دل روشن زچشم شاهد وحدت بصر کنی
4 دنیا متاع مختصر است و زیان بری گر نقد عمر، صرف بدین مختصر کنی
1 چشم آن دارم کز آن آتش که بر تن میزنی شعلهای بر جان زنی آن دم که دامن میزنی
2 از همان آتش که زد در خرمن پروانه شمع از تجلی هر زمان ما را، به خرمن میزنی
3 حاضرم در بندگی بر هرچه فرمان میدهی سر نمیپیچم گرم با تیغ گردن میزنی
4 آن چنانم بیخبر از خود که آگه نیستم خارم از پا میکشی یا تیر بر تن میزنی
1 بگذار خواجه زسر، خواب خوش سحری به گذشت عمر عزیز تا چند بی خبری
2 دنیا و هرچه در اوست، هیچ است و تو همه چیز تا چند ای همه چیز، غم بهر هیچ خوری
3 ای شیخ طعنه مزن، بر می کشان که بود در پرده باده کشی، بهتر ز پرده دری
4 ناید ز نوع بشر، چون تو بدیع جمال روحی تو یا ملکی، شمسی تو یا قمری
1 حبذا شیوه ی رندی و خوشا بی باکی خرقه آلودگی و مستی و دامن پاکی
2 خویشتن را هدف تیر ملامت کردن شهره شهر شدن در صفت بی باکی
3 خرقه بر تن درم از شوق چو یادم آید فارغ البالی ایام گریبان چاکی
4 گر شد آلوده به می خرقه ی ما باکی نیست که همین شیوه یود شاهد دامن پاکی
1 خوشا دمی که لبم را به لب چو جام نهی لبت به بوسم و قالب کنم زشوق تهی
2 رخ نکوی تو دیدن بود صباح الخیر از آن که خرم و خندان چو گل به صبح گهی
3 از آن زمان که عیان شد، چه زنخدانت کبوتر دل یوسف زجان شده است چهی
4 ز زیب قامت و حسن جمال سروی و ماه ولیک سرو قباپوش و ماه کج کلهی
1 در سفر گویند فردا میروی خود دروغ است این خبر یا میروی
2 ای شکارافکن تو هرجا میروی از برای صید دلها میروی
3 هرکجا تو سرو بالا میروی فتنه برپا میکنی تا میروی
4 تا زنی راه غزلان از نگاه ای غزال من، به صحرا میروی
1 دام ره خلقی شده، بندی که تو داری افتاده همه کس، به کمندی که تو داری
2 ای زلف گره گیر، رهایی زتو ما را مشکل شده از حلقه و بندی که تو داری
3 بالای خوش سرو، بر افروخته قامت پست است بر قد بلندی که تو داری
4 نوشین دهنا، با همه شیرینی شکر تلخ است بر لعل چو قندی که تو داری
1 جم رفت و نماند از وی، بر جای به جز جامی می ده که جهان را نیست، جز نیستی انجامی
2 گر رند و خراباتی، گشتم مکنیدم عیب کز زهد فروشی هیچ، حاصل نشدم کامی
3 بد نام تری از من، در حلقه ی رندان نیست هر لحظه بود دلقم، جایی گرو جامی
4 شوریده دلی دارم وز هر طرفی شوخی گسترده پی صیدش از زلف سیه دامی
1 صدف دیده شد از اشک روان دریایی به هوای گهر لعل روان بخشایی
2 جوی خون گر رود از دیده، به دامان شاید که به رفت از نظر سرو سهی بالایی
3 غم عشق تو خریدیم، به نقد دل جان کس نکرده است ازین خوبترک سودایی
4 غرقه ی بحر غم عشق نترسد زبلا نوح را نیست زطوفان بلا پروایی
1 عشق بخشنده مرا حشمت و جاه عجبی از دل و آه سحر ملک و سپاه عجبی
2 رهنما عشق بود راه طلب ملک فنا رهنمای عجبی دارم و راه عجبی
3 شرف خدمت درویش گرت دست دهد مده از کف که بود حشمت و جاه عجبی
4 تخت درویش بود عرش و کله سایه ی دوست دارد این بی سر و پا، تخت و کلاه عجبی