1 دمی با تو بودن که جان جهانی بود خوشتر از یک جهان زندگانی
2 بکن جلوه ای شاهد عالم آرا که چون شمع دارم سر سرفشانی
3 ز طور تو هیهات اگر پا بگیرم نیندیشم از پاسخ «لن ترانی»
4 چه پروانه پروا ندارم ز آتش بود نیستی هستی جاودانی
1 که دهد مرا نشانی ز تو ای نگار جانی که نشان هر نشانی است نشان بی نشانی
2 نه ز صورت تو رسمی نه ز معنی تو اسمی که برون ز هر خیالی و فزون ز هر گمانی
3 بتو ای یگانه دلبر که شود دلیل و رهبر نه ترا به حسن مانند و نه در کمال ثانی
4 مگر آنکه شعلۀ روی تو سوز دل نشاند بتجلی تو بینند جمال «لن ترانی»
1 صنما بجان نثاران ز چه رو نظر نداری ز رسوم دلبری هیچ مگر خبر نداری
2 سر ما و شور عشقت، دل ما و نور عشقت خبر از ظهور عشقت چکینم اگر نداری
3 عجب است تند خوئی ز توایکه خوبروئی تو مگر بدین نکوئی هنر دگر نداری
4 جگرم ز آتش عشق کباب شد ولیکن تو ز ناز و کبریائی هوس جگر نداری
1 لوح دل را اگر از نقش خطا ساده کنی خویش را آینۀ حسن خدا داده کنی
2 تا نگردد دلت از نائرۀ عشق کباب طمع خام بود گر هوس باده کنی
3 خانه را پاک کن از غیر که یار است غیور پاک زیبندۀ پاکست که آماده کنی
4 تا ز خلوت نرود دیو، کجا شایان است هوس آمدن روی پریزاده کنی
1 اگر مشتاق جانانی مکن جانا گران جانی در این ره سر نمی ارزد به یک ارزن ز ارزانی
2 حضیض چاه و اوج جاه با هم همعنان هستند نمی گردد عزیز مصر جز صدیق زندانی
3 بجو سرچشمۀ حیوان اگر پای طلب داری که همت خضر را بخشد نجات از طبع حیوانی
4 به آداب شریعت بند کن دیو طبیعت را در اقلیم حقیقت چون چنین کردی سلیمانی
1 دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی چکنم چون نبود دادگر دادرسی
2 بخت آشفته نخفته است که گردد بیدار مرده هرگز نشود زنده ببانگ جرسی
3 طبع، افسرده و دل مرده و تن آزرده بار الها برسانم به مسیحا نفسی
4 ای به بازیچه ز اقلیم حقیقت شده دور جهد کن تا که به مردان طریقت برسی
1 نیست در عالم ز من مسکین تری وز تو نیز ای دوست دل سنگین تری
2 گرچه روئین تن بتن روئین بود تو ز روئین تن بدل روئین تری
3 خسروی زیبد ترا در ملک حسن زانکه از شیرین بسی شیرین تری
4 نافۀ مشک ختا جستن خطا است تو بموی عنبرین مشکین تری
1 گر سوی ملک عدم باز بیابی راهی شاید از سر وجودت بدهند آگاهی
2 تو گر از چاه طبیعت بدر آئی بیرون یوسف مملکت مصری و صاحب جاهی
3 در ره مصر حقیقت که هزاران خطر است نیست چون چاه طبیعت به حقیقت چاهی
4 تا به زندان تن و بند زن و فرزندی تو و آزادگی از ماه بود تا ماهی
1 در کوی عشق کوهی کمتر بود ز کاهی جز عاشقان نیابند این نکته را کماهی
2 گر ابر، تیر بارد شوریده سر نخارد کاندیشه کس ندارد از رحمت الهی
3 پای از طلب کشیدن آئین عاشقی نیست در وادی فنا رو ای انکه مرد راهی
4 خودخواهی ار بپرسی نوعی ز بت پرستیست در کیش عشق نبود بدتر از این گناهی
1 رموز عشق تا با ما نیامیزی نیاموزی که گوهر تا خزف از کف نیندازی نیندوزی
2 شهود شاهد هستی نمی شاید ز هر پستی که شمع جمع را تا قد نیفرازی نیفروزی
3 اگر با شمع رخسارش بسازی همچو پروانه بقربانی بسوزی تا نمی سازی نمی سوزی
4 ندارد جام جم بی می نمایشهای گوناگون نه هم بی بادۀ صافی صفائی باد نوروزی