1 خواهی اگر بکوی حقیقت سفر کنی باید ز شاهراه طریقت گذر کنی
2 گر بی رفیق پای نهی در طریق عشق خود را یقین دچار هزاران خطر کنی
3 هرگز بطوف کعبۀ جانان نمی رسی تا آنکه در منای وفا ترک سر کنی
4 گر بگذری ز ظلمت حس و خیال و وهم چون آفتاب از افق عقل سر کنی
1 صنما بجان نثاران ز چه رو نظر نداری ز رسوم دلبری هیچ مگر خبر نداری
2 سر ما و شور عشقت، دل ما و نور عشقت خبر از ظهور عشقت چکینم اگر نداری
3 عجب است تند خوئی ز توایکه خوبروئی تو مگر بدین نکوئی هنر دگر نداری
4 جگرم ز آتش عشق کباب شد ولیکن تو ز ناز و کبریائی هوس جگر نداری
1 مائیم مست باده روز الست تو نی بلکه مست غمزۀ چشمان مست تو
2 ما کرده ایم سینه سپر تیغ عشق را نی بلکه دیده را هدف تیر شست تو
3 ما داده ایم سلسلۀ اختیار را نی بلکه رشتۀ دل و دین را بدست تو
4 ما بنده ایم و بستۀ غم توایم یا رب مرا مباد جدائی ز بست تو
1 اگر مشتاق جانانی مکن جانا گران جانی در این ره سر نمی ارزد به یک ارزن ز ارزانی
2 حضیض چاه و اوج جاه با هم همعنان هستند نمی گردد عزیز مصر جز صدیق زندانی
3 بجو سرچشمۀ حیوان اگر پای طلب داری که همت خضر را بخشد نجات از طبع حیوانی
4 به آداب شریعت بند کن دیو طبیعت را در اقلیم حقیقت چون چنین کردی سلیمانی
1 صورت شاهد ازل جلوه گر از جمال تو معنی حسن لم یزل در خور خط و خال تو
2 جام جهان نمای جم ساغر درد نوش تو طلعت لیلی قدم آینۀ مثال تو
3 کوکب دری فلک شمع در سرای تو سرمۀ دیدۀ ملک خاک ره نعال تو
4 عرصۀ فرش ساحت گوشه نشین گدای تو قبۀ عرش حلقۀ منطقۀ جلال تو
1 ای شاهد عالمسوز در حسن و دلارایی وی شمع جهانافروز در جلوه و زیبایی
2 حسن تو تجلی کرد در طور دل عشاق چون سینهٔ سینا شد هر سرّ سویدایی
3 عشق رخ تو آتش در خرمن هستی زد شد هر شررش شوری در هر سر و سودایی
4 مرغان چمن هر یک در نغمه به یاد تو بلبل به غزلخوانی طوطی به شکرخایی
1 دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی چکنم چون نبود دادگر دادرسی
2 بخت آشفته نخفته است که گردد بیدار مرده هرگز نشود زنده ببانگ جرسی
3 طبع، افسرده و دل مرده و تن آزرده بار الها برسانم به مسیحا نفسی
4 ای به بازیچه ز اقلیم حقیقت شده دور جهد کن تا که به مردان طریقت برسی
1 که برد بکوی لیلی ز وفا پیام مجنون که بسی نرفت و از یاد تو رفت نام مجنون
2 بسلامت ای صبا گر برسی بکوی سلمی بدوصد نیازمندی برسان سلام مجنون
3 ز حدیث آرزومندی ما بگو که شاید بنوازشی و نازی بدهند کام مجنون
4 ز درم در آنگارا تو چه مهر عالم آرا که نتابد از فلک چون تو ببام مجنون
1 آبرومندم به عشق روی تو سرفرازم در هوای کوی تو
2 رفرفم را تا به او ادنی رساند قاب قوسین خم ابروی تو
3 من نیم بیگانه از خویشم مران سالها خو کرده ام با خوی تو
4 ماسوا را پشت سر افکنده ام تا که دیدم روی دل را سوی تو
1 زلال خضر می جوشد ز لعل نوشخند تو هزاران همچو اسکندر گرفتار کمند تو
2 ز صهبای تو افلاطون درون خم بسر برده ز سودای تو جالیموس عمری دردمند تو
3 ارسطالیس باشد کاسه لیس خوان رندانت فنون حکمت لقمان بود رمزی ز پند تو
4 مه نو در حضیض و اوج اندر مشرق و مغرب نمی یابد مجال بوسه بر نعل سمند تو