1 خواهی اگر بکوی حقیقت سفر کنی باید ز شاهراه طریقت گذر کنی
2 گر بی رفیق پای نهی در طریق عشق خود را یقین دچار هزاران خطر کنی
3 هرگز بطوف کعبۀ جانان نمی رسی تا آنکه در منای وفا ترک سر کنی
4 گر بگذری ز ظلمت حس و خیال و وهم چون آفتاب از افق عقل سر کنی
1 دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی چکنم چون نبود دادگری، دادرسی
2 در طریقت نسزد جز گله از دوست به دوست به حقیقت نبود داد رسی جز تو کسی
3 بی تو ای روح روان زنده نشاید آنی بی دلارام دل آرام نگیرد نفسی
4 دل که باشد حرم قدس تو ای کعبۀ حسن جز طواف سر کوی تو ندارد هوسی
1 صفحات دفتر کن فکان ز کتاب حسن تو آیتی کلمات محکمه البیان ز لطیفۀ تو کنایتی
2 طعات طور تجلی از طعان روی تو جلوه ای جذوات وادی ایمن است ز جذبۀ تو حکایتی
3 عبقات قدس ز بوستان معارف تو شمیمه ای نفحات انس ز داستان افاضۀ تو عنایتی
4 نه به خط و نقطۀ خال تو قلم ازل زده تا ابد نه به مثل طرۀ مرسل تو مسلسل است روایتی