قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 25
1. قوله تعالی: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ» چون پیش یوسف در شدند، «آوی إِلَیْهِ أَخاهُ» برادر خویش را بنیامین با خود آورد و خود او را خالی کرد، «قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ» گفت من یوسفم هم مادر تو، «فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۶۹)» نگر تیمار نداری و باک از آنچ ایشان کردند با من و از آنچ کنند پس ازین.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
4 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 26
1. قوله تعالی: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیْهِ أَخاهُ» ای ضمّ الیه اخاه، یقال آویت فلانا بالمدّ اذا ضممته الیک، و اویت الیه بقصر الالف لجأت الیه. و چون برادران یوسف از کنعان بیرون آمدند و بنیامین با ایشان همراه او را گرامی داشتند و خدمت وی کردند و بهر منزل که رسیدند جای وی میساختند و طعام و شراب بر وی عرضه میکردند تا رسیدند بیک فرسنگی مصر و یوسف آنجا مرد نشانده بود تا از آمدن ایشان او را خبر کند، کس فرستاد و یوسف را خبر کرد که آن ده مرد کنعانی باز آمدهاند و جوانی دیگر با ایشانست که او را مکرّم و محترم میدارند، یوسف بدانست که بنیامین با ایشانست، بفرمود تا سرای وی بیاراستند و آئین بستند و تخت بنهادند و امرا و وزرا و حجّاب و سروران و سرهنگان هر کسی را بجای خویش بخدمت بداشتند و یوسف خود را بیاراست، تاج بر سر نهاد و بر تخت ملک بنشست، چون برادران در آمدند بر پای خاست و همه را ببر اندر گرفت و پرسش کرد و پیش خود بنشاند، روی با بنیامین کرد و گفت ای جوان تو چه نامی؟ گفت بنیامین و بر پای خاست و بر یوسف ثنا گفت و آفرین کرد هم بزبان عبری و هم بتازی، آن گه گفت پدرم این نام نهاد که گفتم، امّا چون عزیز را دیدم نام من آن بود که وی فرماید، یوسف گفت فرزند داری؟ گفت دارم. گفت چه نام نهادی فرزند را؟ گفت یوسف. گفت چرا نام وی یوسف کردی؟ گفت از بهر آنک مرا برادری بود نام وی یوسف و غایب گشت اکنون این پسر را یوسف خواندم تا یادگار او باشد. یوسف زیر برقع اندر بگریست و زمانی خاموش گشت. آن گه گفت طعام بیارید ایشان را، شش خوان بیاوردند آراسته و ساخته با طعامهای الوان، یوسف گفت هر دو برادر که از یک مادرید بر یک خوان نشینید، دو دو همی نشستند و بنیامین تنها بماند. یوسف گفت تو چرا نمینشینی، بنیامین بگریست گفت شرط هم خوانی هم مادری کردی و مرا برادر هم مادر نیست و آن کس که هم مادر من بوده حاضر نیست، نه زندگی وی مرا معلوم تا بجویمش، نه از مردگی وی مرا خبر تا بمویمش، نه طاقت دل بر فراق نهادن، نه امید وصال داشتن و نه آن پدر پیر را در محنت و سوگواری دیدن و نه بچاره وی رسیدن. یوسف روی سوی برادران کرد، گفت چون تنهاست او را فرمان دهید تا با من بر خوان نشیند، برادران همه بر پای خاستند و عزیز را آفرین کردند و گفتند اگر تو او را با خود بر خوان نشانی ذخیرهای عظیم باشد او را و شرفی بزرگ موجب افتخار و سبب استبشار و نیز شادی باشد که بدل آن پیر محنت زده اندوه مالیده رسانی، پس یوسف او را با خود بر خوان نشاند. یوسف دست از آستین بیرون کرد تا طعام بخورد، بنیامین دست یوسف بدید دمی سرد برآورد و آب از چشم فرو ریخت و طعام نمیخورد، یوسف گفت چرا طعام نمیخوری؟ گفت مرا طبع شهوت طعام خوردن نماند، بعد از آنک دست و انگشتان تو دیدم که سخت ماننده است بدست و انگشتان برادرم، یوسف کانّه و العزیز تفّاحة شقّت بنصفین.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
13 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 27
1. قوله تعالی: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیْهِ أَخاهُ» زیر تقدیر الیه تعبیههاست و در قصّه دوستی در باب دوستان قضیّههاست، یعقوب و بنیامین هر دو مشتاق دیدار یوسف بودند و خسته تیر فراق او، آن گه یعقوب در بیت الاحزان با درد فراق سالها بمانده و بنیامین بمشاهده یوسف رسیده و شادی بشارت انّی انا اخوک یافته، فمنهم مرفوق به و منهم صاحب بلاء، نه از آن که بنیامین را بر یعقوب شرف است لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند که حوصله ایشان بار بلا کم بر تابد و بلا که روی نماید بقدر ایمان روی نماید، هر کرا ایمان قویتر، بلاء وی بیشتر موسی کلیم را گفت: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» ای طبخناک بالبلاء طبخا حتّی صرت صافیا نقیّا و قال النّبی (ص): «ان اللَّه عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه».
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
4 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 28
1. قوله تعالی: «ارْجِعُوا إِلی أَبِیکُمْ» باز گردید با پدر خویش، «فَقُولُوا یا أَبانا» بگوئید ای پدر ما، «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» پسر تو دزدی کرد، «وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» و ما گواهی نمیدهیم مگر بآنچ میدانیم، «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ (۸۱)» و ما غیب را نگهبان نبودیم.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
4 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 29
1. قوله تعالی: «ارْجِعُوا إِلی أَبِیکُمْ» این سخن برادر مهین میگوید آن گه که نومید شده بودند و با یکدیگر میگفتند که تا پیش پدر رویم و قصّه چنانک رفت بگوئیم، وی گفت من باری نمیآیم که مرا روی آن نیست که دیگر باره داغی بر دل پدر نهم و این خبر تلخ پیش وی برم، شما باز گردید و بگوئید، «یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ». و در شواذ خواندهاند «ان ابنک سُرّق» و این را دو وجه است: یکی آنک پسر ترا دزد خواندند و دیگر پسر ترا بدزدی بگرفتند، «وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» ای و هذا القول منّا شهادة بما رأینا و ظهر و الغیب عند اللَّه، و ما این که میگوییم و گواهی میدهیم از آن میگوییم که بظاهر دیدیم که آن صواع از رحل بنیامین بیرون آوردند و حقیقت آن و کیفیّت آن نزدیک خدای تعالی است، ما ندانیم که چون بوده است. قال بعضهم هذه وثیقة من اللَّه عزّ و جلّ عند شهود المسلمین و شریطته علیهم ان لا یشهدوا الّا بما علموا.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
13 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 30
1. قوله تعالی: «ارْجِعُوا إِلی أَبِیکُمْ» الآیة... چون یعقوب در فراقج یوسف بی سر و سامان شد و درمانده درد بی درمان شد، خواست که از یاد آن عزیز جرح خویش را مرهم سازد و با پیوندی از آن یوسف عاشقی بازد، بنیامین را که با او از یک مشرب آب خورده بود و در یک کنار پرورده یادگار یوسف ساخت و غمگسار خویش کرد، و عاشق را پیوسته دل به کسی گراید که او را با معشوق پیوندی بود یا بوجهی مشاکلتی دارد، نبینی مجنون بنی عامر که بصحرا بیرون شد و آهویی را صید کرد و چشم و گردن وی بلیلی ماننده کرد، دست بگردن وی فرو میآورد و چشم وی میبوسید و میگفت: فعیناک عیناها و جیدک جیدها.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
8 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 31
1. قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» ببرید این پیراهن من، «فَأَلْقُوهُ عَلی وَجْهِ أَبِی» آن را بر روی پدر من افکنید، «یَأْتِ بَصِیراً» تا با بینایی آید، «وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (۹۳)» و کسان خویش همه بمن آرید.«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» چون کاروان گسسته گشت از مصر، «قالَ أَبُوهُمْ» پدر ایشان یعقوب گفت، «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ» من بوی یوسف مییابم، «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (۹۴)» اگر شما مرا نادان و نابکار گوی نخوانید.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
3 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 32
1. قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» چون برادران، یوسف را بشناختند و بهم بنشستند، یوسف گفت: ما حال ابی بعدی حال پدرم چیست؟ پس از فرقت من کارش بچه رسید؟ گفتند غمگین است و رنجور، در بیت الاحزان نشسته و از بس که بگریسته بینایی وی برفته، یوسف زاری کرد و جزع نمود، وحی آمد از حق جلّ جلاله: «لا تجزع و انفذ الیه القمیص فانه اذا شمه عاد بصیرا»، ای یوسف زاری مکن پیراهن بوی فرست که چون بوی پیراهن بمشام وی رسد بینایی باز آید. قال الحسن: لو لا انّ اللَّه اعلم یوسف ذلک لم یعلم انّه یرجع بصره الیه.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
9 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 33
1. قوله تعالی: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا» الآیة... یوسف گفت ببرید پیراهن من بر یعقوب که درد یعقوب از دیدن پیرهن خون آلوده گرگ ندریده بود، تا مرهم هم از پیرهن من بود، چون آن پیراهن از مصر بیرون آوردند باد صبا را فرمان دادند که بوی پیرهن بمشام یعقوب رسان تا پیش از آنک پیک یوسف بشارت برد از پیک حق تعالی بشارت پذیرد و کمال لطف و منّت حق بر خود بشناسد، این بر ذوق عارفان همان نفحه الهی است که متواری وار گرد عالم میگردد بدر سینههای مؤمنان و موحدان تا کجا سینهای صافی بیند و سری خالی و آنجا منزل کند.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
5 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 34
1. قوله تعالی: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» خداوند من مرا از ملک این جهانی بهره دادی، «وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» و در من آموختی دانستن سرانجام خوابها که بینند، «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ای کردگار آسمان و زمین بنوی، «أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» تویی یار من درین جهان و در آن جهان «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» بمیران مرا بر مسلمانی، «وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۱۰۱)» و مرا بنیکان رسان.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
4 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 35
1. قوله تعالی: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» یعنی ملک مصر، و دخل من للتّبعیض لانّه لم یؤت الملک کلّه، و قیل من للبیان، «وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» یعنی تفسیر کتبک الّتی انزلتها علی انبیائک، و قیل تعبیر الرّویا و لم یقل هذا علی انّه اعظم نعمة اللَّه علیه لکن قالها لانّها من خصائص اللَّه عزّ و جلّ عنده کما شکر سلیمان، فقال علّمنا منطق الطّیر، و لم یکن منطق الطّیر اعظم نعمة اللَّه علیه، انّما شکره علی انّه خصّه بذلک و للانبیاء خصائص نعم خصّوا بها فی الدّنیا من غیرهم بعد ما اکرموا به من نفایس النّعم. مثل قوله: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ» و احیاء عیسی بن مریم الموتی و ابرائه الاکمه و الأبرص و تفجیر موسی الماء بالعصا من الحجر، «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی یا فاطر السماوات و الارض، «أَنْتَ وَلِیِّی» ناصری و معینی و متولّی تدبیری، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً». قال ابن جریر: سأل الموت و لا سأله غیره. و قیل لیس هذا سؤالا و انّما المعنی توفنی یوم تتوفّانی مسلما مخلصا فی الطاعة، «وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» الآنبیاء. و قیل بآبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب، ای ارفعنی الی درجتهم.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
11 دقیقه زمان مطالعه
قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 36
1. قوله تعالی: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» من حرف تبعیض است، از آن در سخن آورد تا بدانی که اللَّه تعالی است که مالک بر کمال است و در ملک ایمن از زوال است، قیّومی بی گشتن حال است، در ذات و صفات متعال است، ملک الملوک، خداوند همه خداوندان، پادشاه بر همه پادشاهان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، دارنده جهان و نوبت ساز جهانیان، هر کس را آن دهد که او را سزد و بر هر کس آن نهد که برتابد، از معدن محنت نقد نعمت پدید آرد و از شب اندوه صبح شادی بر آرد، یکی اندیشه کن درین قصّه یوسف و محنت وی، حزن یعقوب و حرقت وی، حسد برادران و قصد ایشان، حزنی بدان عظیمی، محنتی بدان درازی، حسدی بدان تمامی، بنگر که اللَّه چه نمود از لطف خود بایشان و چه ریخت از نثار رحمت بر سر ایشان، چنانک در شاخ حنظل شفاء درد نهاد و از مغز افعی تریاق زهر ساخت، از چشمه اندوه یعقوب آب شادی روان کرد و از ظلمت حسد برادران نور شفقت پدید آورد، بطبع از یکدیگر نفور گشته بودند که لطفی از حضرت خود در میان ایشان افکند تا دامن الفت ایشان و اهم دوخت و ایشان را از پراکندگی و دشمنی در مجمع دوستی و برادری جمع کرد تا هم یوسف (ع) ایشان را عذر ساخت، گهی با پدر گفت: نزع الشیطان بینی و بین اخوتی، گهی با برادران گفت: لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ، گهی نعمت منعم را شکر گزارد و گفت: و قد احسن بی، چون این همه الطاف کرم دید و نواخت بی نهایت از درگاه احدیّت زبان ثنا و دعا بگشاد گفت: رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ گفتهاند که ربّ العالمین جلّ جلاله ملک مصر بدو کس داد: به یوسف پیغامبر و فرعون دشمن، فرعون را از روی مذلّت و اهانت داد و یوسف را از روی اعزاز و کرامت، فرعون چون ملک مصر بر وی راست شد از قوّت خود دید، اضافت با خود کرد گفت: ا لیس لی ملک مصر ما علمت لکم من اله غیری، لا جرم ذلیل و خوار گشت و یوسف ملک از حق دید، حول و قوّة خود در میان ندید، گفت: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» لا جرم بعزّتی نهایت و کرامت نبوّت رسید، فرعون که اضافت ملک و نعمت با خود کرد امام اهل قدرت و اعتزال گشت که گفتند: الطّاعة منّا لا من توفیق اللَّه. و یوسف که اضافت با حق کرد امام اهل سنت و جماعت گشت که گفتند: کلّ من عند اللَّه و گفتهاند آن ملک که یوسف اشارت بدان کرد ملک رضا و وفا است که بهر چه پیش آمد رضا داد و بهر چه روز بلی پذیرفت وفا نمود، کار انبیاء چون کار دیگران نباشد، ملک ایشان نه چون ملک جهانیان بود، ایشان همه جواهر عصمت بودند، پرورده قوت الطاف ربوبیّت بودند، از مشارق دولت نبوت طلوعی کردند، بر سپهر عزّت رسالت تجلّی کردند، بافق درد محبت فرو شدند. و نشان کمال رضا و وفاء یوسف آنست که سرّ خود از اغیار بتمامی بپرداخت و از یاد خود یکبارگی با یاد حق پرداخت، بزبان تفرید گفت: أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، در دنیا مرا عرفان تو بس و در عقبی رضوان تو بس، آن گه تحقیق این دعوی را آرزوی مرگ کرد گفت: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» مرگ نفس بآرزو خواست دانست که در مرگ حیاة اهل داد و دین است و از مرگ روان پاک را تمکین است. القی یوسف فی الجبّ و حبس فی السّجن فلم یقل توفنی مسلما فلمّا تمّ له الملک و استقام له الامر و لقی الاخوة سجّدا له و لقی ابویه معه علی العرش، قال توفنی مسلما، فعلم انّه المشتاق کلّ الاشتیاق.
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
5 دقیقه زمان مطالعه