4 اثر از ۱۲- سورة یوسف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ۱۲- سورة یوسف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار رشیدالدین میبدی / کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی / ۱۲- سورة یوسف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار

۱۲- سورة یوسف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی

قوله تعالی: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» بدان که اقوال علما درین آیت مختلف است، قومی گفتند یوسف (ع) بآن زن همّت کرد چنان که آن زن بوی همّت کرد حتّی حلّ الهمیان و جلس منها مجلس الرّجل من المرأة، قومی گفتند همّت آن زن دیگر بود و همّت یوسف دیگر، زن همّت فاحشه داشت و در دل کرد که کام خود از وی بر دارد و یوسف همّت فرار داشت با مخاصمه، یعنی در دل کرد که از وی بگریزد یا با وی برآویزد و فرمان وی نبرد. قومی گفتند معنی همت آرزوی بود که در دل آید بطبع بشری بی اختیار و بی کسب بنده و بنده باین مأخوذ نباشد که این در تحت تکلیف نیاید، پس این همّت نه از یوسف زلّت بود نه از آن زن، بلی زلّت زن بدان بود که عقد و نیّت بدان پیوست و عزم کرد بر تحقیق آن همّت و خطرت و این عزم کسب بود لا جرم بدان مأخوذ بود. قال ابن المبارک قلت لسفیان: ا یؤخذ العبد بالهمّة؟ قال اذا کان عزما أخذ بها. و فی الخبر: من هم بسیّئة و لم یعملها لم تکتب علیه. ,

این از آن خطرتهاست که بی کسب و بی اختیار در دل آدمی آید و وی را در آن ملامت نیاید، همچون گرسنه‌ای که طعام بیند در طبعوی تحرّکی و آرزویی پدید آید فرا آن طعام و اگر چه از آن ممتنع باشد که طبع بشری و جبلّت اصلی بر آن آفریده‌اند. حسن بصری رحمة اللَّه علیه از اینجا گفت: امّا همّ یوسف فما طبع علیه الرّجال من شهوة النّساء من غیر عزم علی الفاحشة. ,

و قال الجنید: تحرّک طبع البشریّة من یوسف و لم یعاونه طبع العادة و العبد فی تحریک الخلقة فیه غیر مذموم و فی مقاربة المعصیة مذموم و ذکر اللَّه سبحانه عن یوسف همّة علی طریق المحمدة لا علی طریق المذمّة. جنید گفت: ذکر همّت یوسف در این آیت بر طریق محمدت است نه بر طریق مذمّت، یعنی که پسندیده و نیکو بنده‌ای باشد که طبع بشری بی کسب وی فرا حرکت و خطرت آرند وانگه قصد و عزم که کسب و اختیار وی است فرا آن نه پیوندد و آن را مدد ندهد، آن گه گفت: «لَوْ لا أَنْ رَأی‌ بُرْهانَ رَبِّهِ» اگر نه برهان و حجّت اللَّه تعالی بودی از یوسف قصد و عزم بودی، چنانک از زلیخا. ,

قومی گفته‌اند و لقد همّت به اینجا سخن تمام شد. بر سبیل ابتدا: گویی «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی‌ بُرْهانَ رَبِّهِ». و در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره لولا ان رای برهان ربّه لهمّ بها و لکنّه رای البرهان فلم یهمّ، و این قول اگر چه در اعراب ضعیف است از روی معنی نیکوست و پسندیده، از بهر آنک بتعظیم انبیا نزدیک‌تر است و بحال ایشان سزاتر و بر خلق خدا فرض است بایشان ظنّ نیکو بردن و محاسن ایشان باز گفتن و زلّات صغایر اگر چه بحکم بشریّت بر ایشان رواست بر وجه نیکوترین تأویل آن پدید کردن و بعبارتی که بحرمت عصمت نزدیک‌تر باشد ادا کردن. ,

قوله تعالی: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی‌ بُرْهانَ رَبِّهِ» چون اللَّه را با بنده عنایت بود، پیروزی بنده را چه نهایت بود، چون اللَّه رهی را در حفظ و حمایت خود دارد، دشمن برو کی ظفر یابد، پیروز بنده‌ای که اللَّه تعالی نظر بدل وی پیوسته دارد که او را بهیچ وقت فرا مخالفت نگذارد. ,

قال النّبی (ص) فیما یرویه عن ربّه عزّ و جلّ: «اذا علمت ان الغالب علی قلب عبدی الاشتغال بی جعلت شهوته فی مسئلتی و مناجاتی فاذا اراد ان یسهو عنی حلت بینه و بین السهو عنی». ,

بنگر بحال یوسف صدّیق که شیطان دام خود چون نهاد فرا راه وی که: النّساء حبائل الشیطان. و ربّ العالمین برهان خود چون نمود فرا وی. ,

جعفر صادق (ع) گفت: برهان حق جمال نبوّت بود و نور علم و حکمت که در دل وی نهاد، چنانک گفت: «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» تا بنور و ضیاء آن راه صواب بدید، از ناپسند برگشت و بپسند حق رسید، نه خود رسید که رسانیدند! نه خود دید که نمودند! یقول اللَّه تعالی: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». و روایت کرده‌اند از علی بن حسین بن علی صلاة اللَّه علیهم که در آن خلوت خانه بتی نهاده بود، آن ساعت زلیخا برخاست و چادری بسر آن بت در کشید تا بپوشید، یوسف گفت چیست این که تو کردی؟ گفت از آن بت شرم میدارم که بما می‌نگرد، گفت یوسف: ا تستحین ممّن لا یسمع و لا یبصر و لا استحیی ممّن خلق الاشیاء و علّمها یسمع و یبصر و ینفع و یضرّ؟ ,

قوله تعالی: «قالَ رَبِّ» گفت خداوند من، «السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ» زندان دوسترست بمن، «مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» از آنچ ایشان می‌خوانند مرا با آن، «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ» و اگر بنگر دانی از من این کوشیدن ایشان ببدی. «أَصْبُ إِلَیْهِنَّ» بایشان گرایم، «وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ» (۳۳) و آن گه کار نادانان را کننده باشم. ,

«فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» پاسخ کرد او را خداوند او، «فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ» بگردانید ازو آن کوشش بد ایشان، «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (۳۴) که اوست آن شنوای دانا. ,

«ثُمَّ بَدا لَهُمْ» پس آن گه ایشان را در دل افتاد، «مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ» پس آن نشانها که دیده بودند، «لَیَسْجُنُنَّهُ» که او را در زندان کنند ناچاره، «حَتَّی حِینٍ» (۳۵) تا یک چندی. ,

«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ» و با یوسف در زندان شد، «فَتَیانِ» دو غلام، «قالَ أَحَدُهُما» یکی گفت از ایشان یوسف را، «إِنِّی أَرانِی» من خویشتن را در خواب دیدم «أَعْصِرُ خَمْراً» که شیره انگور می‌گرفتم، «وَ قالَ الْآخَرُ» و غلام دیگر گفت، «إِنِّی أَرانِی» من بخواب دیدم خویشتن را، «أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً» که برداشته بودمی زبر سر خویش نان، «تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ» میخورد مرغ از آن، «نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ» ما را خبر کن بسر انجام آن و تعبیر کن خواب ما را، «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۳۶)» که ما ترا از دانایان می‌بینیم. ,

قوله تعالی: «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ» قراءت یعقوب بفتح سین است بر معنی مصدر، ای الحبس احبّ الیّ، باقی بکسر سین خوانند و هو اسم المکان، یعنی نزول السّجن احب الیّ. و این آن گه گفت که آن زنان مصر که در دعوت زلیخا بودند روی به یوسف نهادند که چرا سیّده خویش را و خداوند خویش را فرمان نبری و بصحبت وی تبجّح ننمایی و شادی نیفزایی؟ گهی بلطف می‌گفتند، گهی بعنف، او را بحبس و زندان تهدید می‌کردند تا یوسف از آن ضجر گشت و دلتنگ شد و در دفع کید ایشان استعانت باللَّه کرد گفت: ربّ ای یا ربّ لان احبس احبّ الیّ من ان اکون مطلقا اسمعهنّ یدعوننی الی معصیتک «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ» ای کید امرأة العزیز و کید النّساء اللاتی رأین یوسف، «أَصْبُ إِلَیْهِنَّ» ای الّا تعصمنی اصب الیهنّ، امل بطبعی الی اجابتهنّ فی المساعدة علی امرها و قیل کلّ واحدة منهنّ دعته الی نفسها فلذلک قال اصب الیهنّ. یقال صبا الرّجل الی المرأة مال الیها یصبو صبوا و صبی و صباء اذا کسرت قصرت و اذا فتحت مددت و الصّبی رقة الهوی، «وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ» ای ممّن جهل حقّک و خالف امرک «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» ای اجاب اللَّه له می‌گوید اللَّه تعالی دعاء یوسف اجابت کرد و معنی دعا در ضمن این کلمه است که: و الّا تصرف عنی کیدهنّ، یعنی استجاب له، «فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ» و کفّ عنه احتیالهنّ، «إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» بحاله و حالهنّ. و قیل السّمیع لدعاء الدّاعی، العلیم باخلاصه. یقال هذه الآیة ردّ علی المعتزلة الجهمیّة فیما یزعمون انّ الانسان مالک نفسه لا یحتاج الی عصمة ربّه علی المعاصی و هذا نبی اللَّه یوسف یدعو بصرف کیدهنّ عنه علما منه بانّ العصمة هی الّتی تنجیه و تحول بینه و بین المعصیة فاخبر اللَّه عن اجابة دعوته و صرف عنه کیدهنّ کما تری. ,

قوله: «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» کنایتست از آن زن و شوی وی و کسان ایشان و اهل مشورت ایشان، «مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ» این آیات علامت برائت یوسف است از آنچ زلیخا بر وی دعوی کرد، و هی قدّ القمیص من دبر و شهادة الطّفل و قطع الایدی. «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» ای وقع فی عزمهم و نجم فی رأیهم و بدر لهم، یقال فلان ذو بدوات اذا کان متفنّن الآراء و اکثر ما یقال ذلک فی الشر. آن زن چون از یوسف نومید شد، کس فرستاد بشوی خویش که گفت و گوی ما و قصّه ما با این غلام عبرانی در شهر پراکنده شده و ترسم که اگر چنان فرو گذارم زیادت شود این شنعت و این فضیحت، رای آنست که روزگاری او را بزندان برند تا این لائمه منقطع شود و گفت و گوی بیفتد، و مقصود وی آن بود که فرا مردم نماید که گناه از سوی یوسف بود که او را بزندان بردند بعقوبت خیانت خویش، و نیز رنج یوسف میخواست بسبب امتناع که نمود در کار وی. عزیز او را جواب داد که رای آنست که تو بینی و صواب آنست که تو کنی، زلیخا نماز شام زندانبان را بخواند و یوسف را بوی سپرد تا بزندان برد. زندان‌بان گفت یا ملکه زندان دو است: یکی زندان قتل و دیگر زندان عقوبت، بکدام یکی می فرمایی که برم؟ گفت بزندان عقوبت. و آن زندان عقوبت بجنب سرای زلیخا بود، زندان‌بان دست وی گرفت و بزندان برد، اینست که ربّ العالمین گفت «لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ» قیل سبع سنین و قیل خمس سنین. ,

یوسف قدم در زندان نهاد گفت: بسم اللَّه و الحمد للَّه علی کلّ حال و اندر صحن زندان درختی خشک بود یوسف گفت مرا دستوری ده تا زیر آن درخت نشینم و آن جا وطن گیرم، زندان‌بان او را بزیر آن درخت خشک فرو آورد، یک شب آنجا عبادت کرد، بامداد آن درخت خشک سبز گشته بود و زیر وی چشمه آب پدید آمده و در آن زندان قومی محبوس بودند چون آن حال دیدند همه پیش وی بتواضع در آمدند و تبرّک را دست بوی فرو آوردند و دیدار وی مبارک داشتند. و یوسف هر روز بامداد برخاستی و بهمه بیغوله‌های زندان بگشتی و همه را بدیدی، بیماران را بپرسیدی و دیگران را امیدوار کردی و بصبر فرمودی و وعده ثواب دادی، زندانیان گفتند: یا فتی بارک اللَّه فیک ما احسن وجهک و احسن خلقک و احسن حدیثک. ما در چنین جایگه هرگز چنین سخن نشنیده‌ایم، تو که باشی؟ گفت: انا یوسف بن صفی اللَّه یعقوب بن ذبیح اللَّه اسحاق بن خلیل اللَّه ابراهیم. زندان‌بان گفت و اللَّه لو استطعت لخلّیت سبیلک و لکن ساحسن جوارک فکن کما شئت فی السّجن. ,

«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ» فی الکلام حذف، تقدیره ادخل یوسف السّجن فدخل و دخل معه فتیان، جائز أن یکونا حدثین او شیخین لانّهم سمّون المملوک فتی. ,

قوله تعالی: «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ» الآیة... الاختیار مقرون بالاختبار، یوسف خود را اختیار کرد لا جرم در ورطه امتحان و اختبار افتاد و اگر طلب عافیت کردی یا بی اختیار طریق اضطرار سپردی، بودی که بی بلا و بی وحشت زندان از آنچ می‌ترسید آمن گشتی و از آنچ آن را با آن میخواندند با عافیت عصمت یافتی که در خبر است:لو سأل العافیة و لم یسأل السّجن لاعطی. ,

لکن اختیار بلا کرد تا در آن بلا صدق از وی درخواستند و در محنت وی بیفزودند. ,

در تورات موسی است که یا موسی خواهی که در جنّات مأوی درجات علی بینی و بمقام مقرّبان فرود آیی از خود باز رسته و بدوست لم یزل پیوسته مراد خود فداء مراد ازلی ما کن، اختیار خود در باقی کن، بنده را با اختیار چه کار! اختیار اختیار ما است و ارادت ازلی ما است: و ربّک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة. ,

یوسف اختیار زندان کرد، لا جرم او را با اختیار خود فرو گذاشتند تا روزگار دراز در زندان بماند و نتیجه آن زندان که خود خواست این بود که گفت: «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ»، تا ربّ العالمین او را عتاب کرد گفت: انت الّذی طلبت منّا السّجن ثمّ تستشفع بغیری بالخلاص منه، فقلت اذکرنی عند ربّک فو عزّتی لاطیلنّ حبسک یا یوسف تو از ما زندان خود خواهی آن گه خلاص از دیگری جویی و جز از من وکیلی دیگر خواهی؟ بعزّت من که خداوندم که ترا درین زندان روزگار دراز بدارم. آن گه زمین شکافته شد تا به هفتم زمین و ربّ العزّه او را قوّت بینایی داد گفت: فرو نگر ای یوسف در زیر این زمینها تا چه بینی، یوسف مورچه‌ای را دید که چیزی در دهن داشت و می‌خورد، گفت: یا یوسف انا لا اغفل عن رزق هذه الذّرّة خشیت ان اغفل عنک، یا یوسف الست الّذی حبّبتک الی ابیک و قیّضت لک السیّارة فاخرجوک من الجبّ؟ قال بلی، قال فکیف نسیتنی و استعنت بغیری؟ ,

قوله تعالی: «وَ قالَ الْمَلِکُ» گفت ملک، «إِنِّی أَری‌ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» من بخواب دیدم هفت گاو فربه، «یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» و هفت گاو لاغر ایشان را بخورد، «وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ» و هفت خوشه سبز، «وَ أُخَرَ یابِساتٍ» و هفت خوشه خشک، «یا أَیُّهَا الْمَلَأُ» ای گروه خاصّه من «أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ» فتوی کنید و پاسخ مرا در خواب من، «إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ (۴۳)» اگر چنانست که خواب را سرانجام شناسان‌اید و تعبیر کنندگان. ,

«قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» گفتند این خواب نادرست است، «وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ (۴۴)» و ما بتفسیر چنین خوابها دانا نیستیم. ,

«وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما» و آن غلام گفت که از آن دو غلام زندانی وی برست، «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» و یاد آمد پس فراموشی روزگاری، «أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ» من خبر آرم شما را بتعبیر این کار «فَأَرْسِلُونِ (۴۵)» مرا فرستید. ,

«یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ» یوسف ای راست گوی‌ راست آهنگ، «أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ» فتوی کن ما را در هفت گاو فربه، «یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» که هفت گاو لاغر آن را می‌خورند، «وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ» و هفت خوشه سبز، «وَ أُخَرَ یابِساتٍ» و هفت خوشه دیگر خشک، «لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ» تا مگر من با آن مردمان گردم، «لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (۴۶)» تا مگر بدانند. ,

قوله تعالی: «وَ قالَ الْمَلِکُ» قیل لما انقضت مدّة یوسف التی وقتها اللَّه لحبسه اتاه جبرئیل علیه السلام فبشره بملک مصر و الجمع بینه و بین ابویه و ان تکون سبب خروجه رؤیا الملک پس از آنک روزگار دراز یوسف در زندان بماند، سبب خلاص وی آن بود که ملک مصر خوابی دید، گفته‌اند که این ملک ایدر اظفیر است عزیز مصر. و قومی گفتند که ملک مصر است الریّان بن الولید که عزیز گماشته و کارگزار و خازن وی بود، «إِنِّی أَری‌» ای رأیت فی المنام کانّی اری، «سَبْعَ بَقَراتٍ» البقرة مؤنّثة و قیل بل البقرة کالحمامة تقع علی المذکر و المؤنّث، «سِمانٍ» جمع سمینة کصبیحة و صباح و ظریفة و ظراف، «یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» ضعاف مهازیل و العجف اشدّ الهزال و الفاعل اعجف و عجفاء و الجمع عجاف شذ عن الأقیسة. ملک گفت بخواب دیدم که از جوی خشک تهی بی آب بیرون آمدی هفت‌ گاو سیاه فربه نیکو چنانک گویی بروغن چرب کرده بودند و بوی مشک از ایشان می‌دمید پیش تخت من آمدند و بایستادند و من در ایشان متعجب بماندم و در آن می‌نگرم که هفت گاو دیگر سرخ رنگ لاغر ضعیف هم از آن جوی تهی بر آمدندی و این هفت گاو فربه را فرو بردندی و در ایشان از خوردن و فرو بردن آن هیچ زیادتی و افزونی پدید نیامدی و من در دیدن آن خیره فرو مانده، که ناگاه از گوشه تخت من هفت قضیب سبز بر آمدی و بر سر هر یکی خوشه‌ای سبز دانه آن رسیده و از جانب دیگر هفت قضیب زرد برآمدی بر سر هر یکی خوشه‌ای زرد خشک دانهای آن نا، این خوشهای زرد خشک ملتوی شدی بر آن خوشهای سبز تا آن خوشهای سبز همه زرد گشتی و خشک گشتی، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ» ای و سبع سنبلات اخر یابسات. اخر جمع اخری و اخری تأنیث آخر. ,

ملک از این خواب بترسید، متفکر و غمگین گشت، اشراف قوم خود را گفت: «یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ» ای ان کان لکم بها علم فسروها، عبر الطّریق قطعه و عبر الرّؤیا قطع الحکم بها و بتأویلها اخذ ذلک من عبر النّهر و هو مقطعه و شطّه. ,

«قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» ای تخالیط احلام کاذبة لا حقیقة لها. یقال لکلّ مختلط من بقل او حشیش او غیرهما ضغث، «وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ» ای لیس تعبیر الرّؤیا من شأننا و علمنا. الاحلام جمع حلم و هو ما یری فی النّوم و الفعل منه حلمت احلم بفتح اللام فی الماضی و ضمّها فی الغابر حلما و حلما فانا حالم. ,

«وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما» و هو السّاقی، «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» ای تذکر بعد زمان، یقال ادّکر و ازدجر و ازدان هی دالات الامعان و المبالغة. چون ملک آن‌ خواب بگفت و اشراف قوم وی از تعبیر آن عاجز آمدند، آن غلام ساقی را حدیث یوسف یاد آمد، بر پای خاست و آن ملک را آفرین کرد آن گه گفت غلامی کنعانی از آن زلیخا زن عزیز بزندان دیر سالست تا محبوس است و تعبیر خواب نیک داند و در ابتدا که من با وی بزندان بودم خوابی دیدم پیش وی شدم و با او گفتم و او تعبیر کرد چنانک بود و غلامی زیبا و دانا و خردمند است و بر ملّت ابراهیم است و چون من او را دیدم پیوسته بشب نماز کردی و بروز روزه داشتی و بیماران را عیادت کردی و از بهر ایشان دارو خریدی و غمگینان را دلخوشی و مظلومان را تسلّی دادی و نومیدان را بفرج اومیدوار کردی و طعامی که داشتی در زندان بحاجتمندان دادی و با این همه هنر جوانی است بلند بالا، سیاه چشم، پیوسته ابرو، نیکو اندام، تنگ دهان، روشن دیدار، در خاموشی با مهابت، در گفتار با ملاحت، از دور با صولت، از نزدیک با حلاوت، بردبار، نیکوکار، شیرین دیدار، با این همه می‌گوید که از فرزندان ابراهیم خلیل‌ام، پسر آن پیغامبر که بوادی کنعان است: یعقوب بن اسحاق. ,

قوله تعالی: «وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَری‌ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» الآیة.... ابتداء بلاء یوسف خوابی بود که از خود حکایت کرد: «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً»، و سبب نجات وی هم خوابی بود که ملک مصر دید گفت: «إِنِّی أَری‌ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» تا بدانی که کارها بتقدیر و تدبیر خداست و در کار رانی و کار سازی یکتاست، هر چند سببها پیداست، اما با سبب بماندن خطاست. ,

پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرک است، از سبب بر گذر تا بمسبّب رسی، در سبب مبند تا در خود برسی، عارف را چشم نه بر لوح است نه بر قلم، نه بسته حوّاست نه اسیر آدم، عطشی دارد دایم هر چند قدحها دارد دمادم، ای مهیمن اکرم، ای مفضّل ارحم، یک بار قدح بازگیر تا این بیچاره برزند دم. و گفته‌اند که یوسف را دو چیز بود بر کمال: یکی حسن خلقت، دیگر علم و فطنت حسن خلقت جمال صورت است و علم و فطنت کمال معنی، پس ربّ العزّه تقدیر چنان کرد که جمال وی سبب بلا گشت و علم وی سبب نجات تا عالمیان بدانند که علم نیکو به از صورت نیکو. و قد قیل فی المثل السّائر: العلم یعطی و ان یبطئ، چون علم رؤیا یوسف را سبب ملک دنیا گشت، چه عجب گر علم صفات مولی عارف را سبب ملک عقبی گردد؟! یقول اللَّه عزّ و جلّ «وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً». ,

«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» الآیة... توقف یوسف در زندان بعد از آنک خلاصی دیده و دستوری یافته و آن تردید که همی‌کرد از آن بود که تا ملک مصر بچشم خیانت بدو ننگرد که آن گه هیبت یوسف در دل وی نماند و سخن یوسف در دعوت بوی اثر نکند، لا جرم چون کشف آن حال کردند و برائت یوسف ظاهر گشت سخن وی در او اثر کرد و پند وی او را سود داشت تا آن ملک در دین اسلام آمد و ملّت کفر بگذاشت. قومی گفتند این ملک فرعون موسی بود و بعد از یوسف زنادقه او را از راه ببردند تا مرتد گشت و بروزگار موسی غرق شد، و قول درست آنست که نه فرعون موسی بود و در اوّل سوره بیان کردیم. و گفته‌اند تردید یوسف از آن بود که تا این حال مکشوف گردد و کس بسبب وی به تهمتی که بوی برد گنه کار نشود و در هیچ دل هیچ تهمت بنماند و عصمت نبوّت پیدا گردد تا مردم در وی سخن نیکو گویند و بآن مثوبت یابند همچنانک خلیل (ع) گفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ بار خدایا مرا چنان کن که بآخر روزگار مرا ثنا گویند. و مصطفی (ص) گفت: «اللّهم وفّقنی لما یرضیک عنّی و یحسن فی النّاس ذکری» ,

بار خدایا مرا توفیق ده تا آن کار کنم که تو از من خشنود شوی و نام من در خلق نیکو کند. ,

قوله تعالی: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» من خویشتن را بی گناه ندارم و ندانم، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» که تن آدمی نهمار بدفرمایست و بدآموز، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» مگر آنچ خداوند من ببخشاید و نگاه دارد، «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (۵۳)» خداوند من عیب پوشست و آمرزگار، بخشاینده و مهربان. ,

«وَ قالَ الْمَلِکُ» ملک گفت: «ائْتُونِی بِهِ» بمن آرید او را، «أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی» تا او را خاصه نفس خویش گیرم، «فَلَمَّا کَلَّمَهُ» چون سخن گفت او با وی، «قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا» گفت تو امروز نزدیک ما، «مَکِینٌ أَمِینٌ (۵۴)» پایگاه داری استواری و پسندیده‌ ,

«قالَ اجْعَلْنِی عَلی‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ» یوسف گفت مرا بر خزانهای این زمین گمار، «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (۵۵)» که من آن را نگاه دارنده‌ای داناام. ,

«وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» و هم چنان جای ساختیم و پایگاه دادیم یوسف را و توان در آن زمین، «یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ» تا جای می‌گیرد هر جای که خواهد، «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» رسانیم بخشایش خویش باو که خواهیم، «وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶)» و ما ضایع نکنیم مزد نیکوکاران‌ ,

قوله تعالی: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» لمّا قال یوسف (ع) ذلک لیعلم انّی لم اخنه بالغیب. قال له جبرئیل و لا حین هممت بها یا یوسف: و ما ابرّئ نفسی ای ما أزکّی نفسی عن الهمّ، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» ای انّ نفوس بنی آدم تأمرهم بما تهوی و ان لم یکن فیه رضی اللَّه. فانّی لا ابرّئ نفسی من ذلک و ان کنت لا اطاوعها، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» ای الّا رحمة ربّی: یعنی کلّ نفس تأمر صاحبها هواها الّا ما ادرکته رحمة اللَّه فدفعته. و قیل المعنی لکن من رحمة اللَّه عصمه ممّا تأمره به نفسه. ,

معنی این کلمات آنست که نفس آدمی ببدی فرماید و آنچ در آن رضاء اللَّه نبود خواهد و من نفس خود را از آن منزّه نمی‌دارم که آن در طبع بشری سرشته اگر چه من آن را مطاوع نبودم و بر تحقیق آن همّت و حرکت طبعی عزم نکردم. ,

آن گه گفت: «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» اشارتست که این برحمت خداوند منست که هر که اللَّه تعالی بر وی رحمت کند او را از آن معصوم دارد. جماعتی مفسّران گفتند که این همه سخن زلیخاست متّصل بآنچ گفت: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» آن گه گفت ذلک ای الاقرار علی نفسی لیعلم یوسف انّی لم اخنه بظهر الغیب و انّ اللَّه لا یهدی کید الخائنین. این اقرار که دادم بر خویشتن بآن دادم که تا یوسف بداند که من بظهر الغیب با وی خیانت نکردم و اقرار باز نگرفتم. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» عن ذنب هممت به، «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اذا غلبت الشهوة، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» بنزع الشهوة عن یوسف و هذا قول لطیف و هو الاظهر و لا یبعد من قولها: «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» مع کفرها فانّ الکفّار مقرّون باللّه عزّ و جلّ، یقول اللَّه تعالی: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ». ,

«وَ قالَ الْمَلِکُ» لمّا تبیّن للملک عذر یوسف و عرف امانته و علمه قال: «ائْتُونِی بِهِ» چون عقل و علم یوسف بدانست و امانت و کفایت وی او را معلوم شد و عذر وی ظاهر گشت گفت: «ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی» اجعله خالصا لنفسی من غیر شرکة. پس خاصگیان خود فرستاد بزندان تا یوسف بیرون آید، یوسف چون خواست که بیرون آید زندانیان را دل خوشی داد و بفرج اومیدوار کرد و از بهر ایشان این دعا کرد: «اللهم اعطف علیهم بقلوب الاخیار و لا تغم علیهم الاخبار» بار خدایا دلهای نیکان و نیک مردان بر ایشان مشفق گردان و خبرها بر ایشان مپوشان، از اینست که در هر شهری زندانیان خبرهای اطراف بیشتر دانند و در میان ایشان اراجیف بسیار رود. چون از زندان بدر آمد بر در زندان بنشست و گفت هذا قبور الاحیاء و بیت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء، پس غسل کرد و اسباب نظافت بکار داشت و جامه نیکو در پوشید و قصد سرای ملک کرد، چون بدر سرای ملک رسید بایستاد و گفت: حسبی ربّی من دنیای، حسبی ربّی من خلقه عزّ جاره و جلّ ثناؤه و لا اله غیره، پس در سرای ملک شد گفت: اللّهم انّی اسئلک بخیرک من خیره و اعوذ بک من شرّه و شرّ غیره. چون بر ملک رسید بر ملک سلام کرد بزبان عربی، ملک گفت ما هذا اللسان؟ قال لسان عمّی اسماعیل، آن گه او را بعبرانی دعا گفت، ملک گفت این چه زبانست؟ گفت زبان پدران من یعقوب و اسحاق و ابراهیم. ,

آثار رشیدالدین میبدی

4 اثر از ۱۲- سورة یوسف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ۱۲- سورة یوسف- مکیة در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی شعر مورد نظر پیدا کنید.