قوله تعالی: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الآیة من زیادت توکید را در نظم سخن آورد، و دلالت را بر معنی جنس. میگوید: هیچ رسولی نفرستادیم بهیچ گروه مگر که تا آن گروه رسول را فرمانبردار باشند، بهر چه فرماید، و هر حکم که کند، و هر کار که برگزارد، نه بدان فرستادیم تا بوی عاصی شوند، و حکم از دیگری طلب کنند، چنان که بشر منافق با آن جهود که حکم از کعب اشرف طلب کرد، و ذکر و قصّه ایشان از پیش رفت. و آنچه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ یعنی که این طاعت داری و حکم پذیرفتن رسول بفرمان خدا است، و باذن وی، و ذلک فی قوله: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، و به ,
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتی أن یطیعوا امری، و یأخذوا بقولی، و یتّبعوا سنّتی، فمن رضی بحدیثی، فقد رضی بالقرآن، و من استهزأ بحدیثی فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالی: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. ,
و عن عائشة قالت: دخل علیّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّی امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون». ,
ثمّ قال تعالی: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنی المنافقین بالتّحاکم الی الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفی (ص) گفت: «لازیدنّ علی السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها. ,
قوله تعالی: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً و کیست نیکو دینتر، مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ از آنکه روی خود فرا خدا کرد؟، وَ هُوَ مُحْسِنٌ و آن گه با آن نیکوکار بود، وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ و بر پی ملّت ابراهیم ایستاد، حَنِیفاً آن مسلمان پاک دین، وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا (۱۲۵) و اللَّه ابراهیم را دوست گرفت. ,
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً (۱۲۶) و خدای بهمه چیز دانا است دانای همیشهای. ,
وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّساءِ میپاسخ پرسند از تو در کار زنان، قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ گوی که خدای پاسخ میکند شما را در کار ایشان، وَ ما یُتْلی عَلَیْکُمْ و آنچه بر شما میخوانند، فِی الْکِتابِ درین نامه، فِی یَتامَی النِّساءِ در کار دختران پدر مردگان، اللَّاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ آنان که ایشان را نمیدهید، ما کُتِبَ لَهُنَّ آنچه واجب نبشتهاند ایشان را، وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ و رغبت نمیکنید که بزنی کنید ایشان را، وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدانِ و از تو میفتوی پرسند زبون گرفتگان از کودکان، وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامی بِالْقِسْطِ و میفرماید اللَّه شما را که یتیمان را بداد بپای ایستید، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه کنید از نیکی، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِهِ عَلِیماً (۱۲۷) اللَّه بآن دانا است همیشهای. ,
وَ إِنِ امْرَأَةٌ و اگر زنی بود، خافَتْ مِنْ بَعْلِها که از شوی خویش دانسته و دیده باشد، نُشُوزاً باز نشستی، أَوْ إِعْراضاً یا روی گردانیدنی، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما نیست بر ایشان تنگیی، أَنْ یُصْلِحا که با هم آشتی سازند، بَیْنَهُما صُلْحاً میان یکدیگر بر خیر، وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و آشتی به، وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ و حاضر کردهاند مردمان را بدریغ داشتن خویشتن را از ناکامی، وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا و اگر بنیکویی در آئید، از بیداد بپرهیزید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۲۸) اللَّه بآنچه شما میکنید دانا است آگاه همیشهای. ,
قوله تعالی: أَ لَمْ تَرَ نبینی، ننگری، إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ بایشان که ایشان را گفتند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ دستها فرا دارید، وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپای دارید، وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة از مال بدهید، فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ چون بر ایشان واجب نوشتند غزا کردن، إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ گروهی از ایشان، یَخْشَوْنَ النَّاسَ از جنگ مشرکان بترسیدند، کَخَشْیَةِ اللَّهِ چنان ترسیدند که از خدا باید ترسید، أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً یا نیز سختتر، وَ قالُوا و چنین گفتند، رَبَّنا خداوند ما! لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ چرا بر ما جهاد کردن نبشتی؟ لَوْ لا أَخَّرْتَنا چرا ما را باز نگذاشتی، إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ تا اجلی که خود نزدیکست. قُلْ ای پیغامبر من گوی، مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ برخورداری درین گیتیاند کست، وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و آن جهان به است، لِمَنِ اتَّقی او را که درین جهان پرهیزکار است، وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۷۷) و بر شما ستم نیاید باندازه فتیلی. ,
أَیْنَما تَکُونُوا هر جا که باشید، یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بشما رسد مرگ، وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ و هر چند در حصارها باشید استوار و محکم کرده، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ و اگر بایشان رسد نیکی این جهانی، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خدا است، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بایشان رسد بدی این جهانی، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ این از نزدیک تو است، قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ایشان را بگو که خیر این جهانی و شرّ این جهانی همه از خدا است، بخواست و تقدیر وی، فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ چه رسید این قوم را، لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (۷۸) خواهندید که هیچ سخن در نیابندید؟ ,
ما أَصابَکَ هر چه بتو رسد، مِنْ حَسَنَةٍ از نیک این جهانی، فَمِنَ اللَّهِ آن از خدا است، بارادت و تقدیر او، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ و هر چه بتو رسد از بد این جهانی، فَمِنْ نَفْسِکَ آن از ارزانی بودن تو است و از استحقاق تو، وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا و ترا که فرستادیم پیغامبری فرستادیم، وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً (۷۹) و خدای گواه کافی است. ,
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ هر که فرمان برد رسول را، فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ خدای را فرمان برد، وَ مَنْ تَوَلَّی و هر که بر گردد، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (۸۰) ما ترادر ایشان گوشوان نفرستادیم. ,
قوله تعالی: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عیاش بن ابی ربیعة المخزومی، برادر هم مادر بو جهل، به مکه مسلمان شد، و از بیم مشرکان اظهار اسلام نمییارست کردن، بگریخت و به مدینه شد، بشعبی از شعبهای مدینه اندر جای حصین فرود آمد، مادر وی اسماء بنت مخزمة از آن رفتن وی جزع عظیم کرد، و پسران خود را گفت بو جهل و حارث بنی هشام که: و اللَّه لا یظلّنی سقف و لا أذوق طعاما حتّی تأتونی به، و اللَّه که خود را در صحرا بدارم، و بهیچ خانه در نیایم، و هیچ طعام بکار ندارم، تا آن گه که عیاش را بر من باز آرید. ایشان رفتند بطلب وی او را دریافتند به مدینه، گفتند مادرت جزع کرد هر چند صعبتر، و سوگند یاد کرد که طعام و شراب نخورد، و در خانه نشود، تا تو بر وی باز نشوی. آن گه گفتند: ما عهد کردیم با تو که بر تو هیچ زور نکنیم، و ترا ازین دین که اختیار کردهای بر نگردانیم، و ترا بهیچ گونه نرنجانیم. او را بفریفتند و از آنجا که بیرون آوردند، و در حال نقص عهد کردند، و او را استوار ببستند، و هر روز صد تازیانه میزدند، تا او را بر مادر آوردند. مادر او را گفت: و اللَّه که ترا ازین بند نرهانم، و از آفتاب گرم بسایه باز ننشانم تا ازین دین برنگردی، و بدین خود باز نیایی. عیاش آن هنگام بمراد ایشان برفت، و کلمهای که ایشان را مراد بود بگفت، و بدین ایشان بازگشت. پس روزی حارث بن یزید فرا عیاش رسید، و گفت: ای عیاش، اگر آن دین که بر آن بودی هدی بود، پس از راه هدی بازماندی، و گر ضلالت بود بر ضلالت یک چند بودی. عیاش خشم گرفت ازین سخنان، فقال: و اللَّه لا القاک خالیا الّا قتلتک، گفت: و اللَّه که ترا خالی نه بینم که ترا بکشم. ,
پس عیاش دیگر باره بدین اسلام بحقیقت بازگشت، و به مدینه برسول خدا (ص) هجرت کرد. و زان پس حارث بن یزید مسلمان گشت و هجرت کرد. عیاش از مسلمانی و هجرت حارث بیخبر بود. روزی ناگاه بر وی رسید بجانب قبا، ضربتی زد، و او را بکشت. پس مردم وی را ملامت کردند که: ویحک ما ذا صنعت؟ چه کار است این که تو کردی؟ وی مسلمان بود و مهاجر! عیاش دلتنگ گشت، بر رسول خدا (ص) شد در آن حالت اید آمد: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً ای «و ما ینبغی لمؤمن ان یقتل مؤمنا بغیر حقّ البتّة، الّا انّه قد یخطئ المؤمن بالقتل». ,
این سخن صورت استثنا دارد، امّا نه حقیقت استثناست از سخن گذشته، بلکه سخن اندر یَقْتُلَ مُؤْمِناً تمام شد، و منقطع گشت، پس بر سبیل استیناف گفت: إِلَّا خَطَأً یعنی: الا انه قد یخطئ المؤمن بالقتل. و «الّا» باین معنی در قرآن فراوان است، و در وجوه و نظائر بیان آن کرده شود ان شاء اللَّه. این قول زجاج است که گفتیم در معنی آیت، و قول بو عبیده همین است در معنی، فقال: ما کان لمؤمن ان یقتل مؤمنا علی حال الّا ان یقتله مخطئا، فان قتله خطأ فعلیه ما قال اللَّه تعالی. ,
و گفتهاند: الّا بمعنی لکن است: مؤمن را سزا نیست که مؤمن کشد، لکن اگر خطایی افتد کفّارت آن آزاد کردن بندهایست گرویده، و دیتی تمام بسپرده، فذلک قوله تعالی: وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ، و رقبه مؤمنه اوست که خدای را عزّ و جلّ بمعبودی شناسد، و رسول (ص) را بپیغامبری، و احکام شریعت را ملتزم بود، و صحّ فی الخبر: انّ معاویة بن الحکم السلمی جاء الی رسول اللَّه (ص) فقال: انّ لی جاریة ترعی قبل احد، فادرکتها، و قد أخذ الذّئب، شاة عن غنمها، و أنا رجل من بنی آدم، آسف کما یأسفون، و أغضب کما یغضبون. لکن صککتها صکّة فی وجهها، قال: فعظم ذلک علی رسول اللَّه (ص)، قال: فقلت یا رسول اللَّه أ لا اعتقها؟ قال: ایتنی بها، فاتیته بها. فقال لها: این اللَّه یا جاریة؟ قالت: فی السّماء. قال: و من أنا؟ ,
قوله تعالی: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ الآیة بر ذوق ارباب حکمت و سالکان راه حقیقت از روی اشارت میگوید: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، ای اخرجوا ایدیکم عن امورکم، و کلوها الی معبودکم. خویشتن را از کارها بیرون آرید، و یکسر شغلها بمولی سپارید، و باو بازگذارید، که اوست سازنده کار بندگان، مدبّر و مقدّر کارران، و نگهبان، بسر برنده شغل ایشان بیایشان، دل دهنده تائبان،و پذیرنده عذر خواهان. چند که منّت است او را بر بندگان: از اوّل بنده را رایگان بیافریند، چون در ظهور آرد، از آب و باد و آتش نگه دارد. بسمع و بصر، بفطنت و حکمت بیاراید، ایمان و معرفت بر وی نگه دارد. پس آن گه چون دست بمخلوقی بردارد، خطاب آید که: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ دست از مخلوق فرو دار، و بخالق بردار، که خداوند با وفا اوست، دهنده عطا و پوشنده خطا اوست، در مهربانی و کریمی بیهمتا اوست. ,
و گفتهاند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، معنی آنست که: دست از دنیا باز دارید، و در شهوات بر خود فرو بندید، و مال و جاه دنیا براندازید، آنچه حرام است لعنت است، و آنچه حلالست محنت است، و آنچه افزونی است عقوبتست. مصطفی (ص) گفت: «الدّنیا ملعونة، ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه، عالما او متعلما». ,
گفت: این دنیا ملعون است، سرای بینوایی و بیدولتی، طبل میان تهی، و بساط فرومایگی. ربّ العزّة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته، و آن را لعنت کرده، و دشمن داشته، و هر چه در آن، بلعنت کرده مگر سه چیز: ذکر خداوند جلّ جلاله، که در دنیا است و نه از دنیا است. ,
دیگر مرد عالم که مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل شیطان داغ است. سیوم کسی که جوینده علم است، و در راه دانش اندر منزل طلب است. مصطفی (ص) از بهر وی گفته:«انّ الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم»، این کس هم در دنیا است، و نه از دنیا. چون ازین سه درگذشت، زینهار گرد دنیا مگرد، که روی معرفت سیاه کند، و جامه عصمت چاک گرداند. خبر نداری که این دنیای دنی دیرست تا بر مثال عروسی آراسته، بر طارم نشسته، و از شبکه شکّ بیرون مینگرد، و با تو میگوید: ,
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ الآیة ایمان دو قسم است: یکی از روی برهان، یکی از روی عیان. برهانی از راه استدلال است، عیانی یافت روز وصال است. برهانی استعمال دلائل عقول است، عیانی رسیدن بدرجات وصول است. میگوید از روی اشارت: ای شما که ایمان برهانی بدست دارید! بکوشید تا بایمان عیانی رسید. ایمان عیانی چیست؟ بچشم اجابت فرا مجیب نگرستن، بچشم انفراد فرا فرد نگرستن، بچشم حضور فرا حاضر نگرستن، بدوری از خود نزدیکی حق را نزدیک بودن، و بغیبت از خود حضور وی را بکرم حاضر بودن. وی جلّ جلاله نه از قاصدان دور است، نه از مریدان غائب: میگوید عزّ جلاله: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ. ,
پیر طریقت گفت: خداوندا موجود نفسهای جوانمردانی! حاضر دلهای ذاکرانی! از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی! و از دورت میپندارند و نزدیکتر از جانی! ,
3 گفتم صنما مگر که جانان منی اکنون که همی نگه کنم جان منی
و قیل فی معنی الآیة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تصدیقا آمنوا تحقیقا. میگوید: ای شما که از روی تصدیق ایمان آوردید از روی تحقیق ایمان آرید. شریعت پذیرفتید، حقیقت بپذیرید. شریعت چیست؟ حقیقت چیست؟ شریعت چراغست، حقیقت داغست. شریعت بند است، حقیقت پند است. شریعت نیاز است، حقیقت ناز است. شریعت ارکان ظاهر است، حقیقت ارکان باطنست. شریعت بیبدیست، حقیقت بیخودیست. شریعت خدمت است بر شریطت، حقیقت غربتست بر مشاهدت. شریعت بواسطه است، حقیقت بمکاشفه است. اهل شریعت طاعت دار است و معصیت گداز، اهل حقیقت از خویشتن گریزان است و بیکی نازان. اهل شریعت در آرزوی خلد و نعیم باقی است، اهل حقیقت گستاخ و مشغول بساقی است. ابتداء حقیقت در وی است که پدید آید، و حسرتی که ترا فرو گیرد، جهان فراخ بر تو تنگ کند، اندرون پیراهن بر تو زندان کند. آتشی در جانت زند، عطشی در دل افکند. سوز بینی و سوزنده نه، شور بینی و شوراننده نه. مساعدی نه که با وی چیزی بگویی، هام دردی نه که با وی طرفی بنشینی. ,
قوله تعالی: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ خدای عالمیان، کردگار نهان دان، نوازنده بندگان، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه، درین آیت میشکر خواهد از بندگان، آن شکر ایشان را امن میدهد از عقوبت جاودان. و شکر آنست که نعمت از منعم دانی، و بنده وار کمر خدمت بر بندی، و نعمت او در خدمت او بکار داری، تا شرط بندگی بجای آری، و شرط بندگی دو چیز است: پاکی و راستی، پاکی از هر چه آلایش دین است، چون بخل و ریا و حقد و شره و حرص و طمع، و راستی در هر چه آرایش دین است، چون سخا و توکّل و قناعت و صدق و اخلاص. چون پاکی و راستی آمد او را خلعت بندگی پوشند، و پیراسته و آراسته فراپیش مصطفی برند، تا وی را بامّتی قبول کند، و اگر چنان بود که جمال این خلعت نبیند، و اثر پاکی و راستی بر وی ظاهر نبود، شکر و ایمان از وی درست نیاید، مردود دین گردد، و او را بأمّتی فرا نپذیرند. بر درگاه دین اسلام کس عزیزتر از آن نیست که پاک بود و راست. اوّل نواختی که خدای با وی کند، آن بود که در فراست بر وی بگشاید، و چراغ معرفت در دلش بر افروزد، تا آنچه دیگران را خبر بود، او را عیان گردد، آنچه دیگران را علم الیقین است، او را عین الیقین شود، در مملکت حادثهای در وجود نیاید که نه دل وی را از آن خبر دهند. مصطفی (ص) گفت: «و اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه». ,
این دیده سرّ چون پدید آید چون دیده سر بود. عمر خطاب در مدینه و ساریه در عراق، عمر در میان خطبه همی گفت اندر مدینه که: یا ساریة! الجبل الجبل. ساریه در عراق سخن عمر میشنید. این شنیدن از کجا است؟ از آنجا که دلست، نه از آنجا که گل است. ,
و در تحقیق فراست اولیا روایت کنند که امیر المؤمنین علی (ع) روزی قدم در رکاب مرکب میکرد تا بغزاة شود، مردی منجّم بیامد، و رکاب او گرفت، گفت: یا علی! امروز بحکم نجوم در طالع تو نگاه کردم و ترا روی رفتن نیست، که ترا نصرت نخواهد بود. علی (ع) گوید: دور، ای مرد از بر مرکب من. ,
حیدر کرار بدان قدم در رکاب کرده است تا چون تویی رکاب او گیرد، و باز گرداند، دور باش از بر من که اندیشه سینه من کم از آن اثر نکند که خورشید در فلک. ,
قوله تعالی: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ الآیة ای خداوندی که تقدیرت را معارض نیست، و تدبیرت را مناقض نیست، حکمت را مردّ نیست، و فرمانت را ردّ نیست، آنجا که امان تو نیست، روی ایمان روشن نیست، و جهد بندگی بکار نیست. یکی درنگر، جوانمردا! بحال آن مخذولان درگاه بینیازی، و راندگان قهر ازلی، که چون امان حق در ایشان نرسید، و عنایت ازلی ایشان را نگرفت، ایمانشان بکار نیامد، و دریافتشان بوقت معاینه سود نداشت، و در حال حیاتشان خود بار نداد، و در نگذاشت. ,
2 چه چاره مر مرا بختم چنین است ندانم چرخ را با من چه کین است؟
هر چند ظاهر این آیت قومی را آمد علی الخصوص، امّا از روی اشارت حکم آن بر عموم است، و بندگان را تنبیهی تمام است، تا چشم عبرت باز کنند، و دیده فکرت بر گشایند، و از آن وقت معاینه بترسند: آن ساعت که رزمهای نفاق باز گشایند، و سرپوشهای زرّاقی از سر آن باز گیرند، و دلها را منشور نومیدی نویسند، و دیدها را کحل فراق در کشند، و رفته ازلی و سابقه حکمی در رسد، امّا از روی فضل بنواخت و لطف، و از روی عدل بسیاست و قهر. ,
نیکو گفت آن جوانمرد که: آه از قسمتی که پیش من رفته! و فغان از گفتاری که خود رأیی گفته! چه شود اگر شاد زیم یا آشفته؟ ترسانم از آنکه آن قادر در ازل چه گفته. ,
قوله تعالی: یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ اشارت آیت آنست که درگاه ربوبیّت و جلال احدیّت بینیاز است از طاعت مطیعان، و پاکست از عبادت خلقان، در زمین و در آسمان. اگر هر چه آفرینش است: افلاک و سماوات، موجودات و متلاشیات، همه بکتم عدم باز شود، پاکی و خداوندی وی را زیانی نیست، و از ایشان هیچ پیوندی در نباید. احدیّت وی را صمدیّت وی جمالست، و صمدیّت وی را فردانیّت وی جلالست. ,
خبر درست است از ,
ابو ذر غفاری عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ، انّه قال: «یا عبادی انی حرمت الظلم علی نفسی و جعلته بینکم محرما، فلا تظالموا یا عبادی! انکم الذین تخطئون باللیل و النهار، و أنا الذی اغفر الذنوب و لا ابالی، فاستغفرونی اغفر لکم، یا عبادی! لو ان اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا علی اتقی رجل منکم لم یزد ذلک فی ملکی شیئا. یا عبادی! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا علی افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکی شیئا. یا عبادی! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم سألونی و اعطیت کل انسان منهم ما سأل لم ینقص ذلک منی شیئا الا کما ینقص البحر ان یغمس فیه المحیط غمسة واحدة». ,
وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید: اگر خلایق جمله فعل بندگی بگذارند، و کمر طاعت بندگی بگشایند، نتوانند که از بندگی بیرون شوند، یا از روی خلقت بند بندگی از خود برگیرند، تا عزت قرآن این خبر میدهد که: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً. امّا فرق است میان بندهای که از روی آفرینش اسم بندگی بر وی افتاد، و میان بندهای که از روی نواخت و لطف این نام بر وی افتاد، که أَسْری بِعَبْدِهِ، وَ عِبادُ الرَّحْمنِ، «فبشر عبادی»، إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ. اینان مقبولان حضرتاند، و آنان مطرودان قطیعت. نه هر که بنده است او نواخته لطف است یا در بند مهر است. بنده براستی دانی کدام است؟ او که آراسته انعام و اکرام است، و در حضرت وصال و مجلس انس شراب مهر، او را در جام است. ,
قوله تعالی: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ الآیة ربّ العالمین خدای جهانیان، و کردگار نهان دان، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، درین آیت مخلصان را میستاید، و اخلاص در اعمال میپسندد. و اوّل کسی که جامه اخلاص در سر کعبه عمل کشید مصطفی بود که گفت: «انّما الأعمال بالنّیّات». ,
این روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنان که گوهر، بیکسوت رنگ، سنگی باشد بیقیمت، عمل بیاخلاص جان کندنی است بیصواب. ,
معروف کرخی قدّس اللَّه روحه خویشتن را بتازیانه زدی، و گفتی: یا نفس اخلصی تخلصی، اخلاص کن تا خلاص یابی. گفتهاند: علم تخم است، و عمل زرع است، و آب آن اخلاص. کار اخلاص دارد، و رستگاری در اخلاص است، و سعادت ابد در اخلاص است، امّا اخلاص خود عزیز است، نه هر جایی فرود آید، نه بهر کسی روی نماید. ,
ربّ العزّة گفت: سرّ من سرّی استودعته قلب من احببت من عبادی. ,