1 روز رشن است ای نگار دلربای شاد بنشین و به جام می گرای
2 تا توانی هیچ یک ساعت مباش بی می شادی فزای غمزدای
3 می خور و در ساز گیتی دل مبند ساز گیتی خود همی سازد خدای
4 امر سلطان جهان دارد جهان ملک سلطان را جهان دارد به پای
1 دین روز ای روی تو آگفت دین می خور و شادی کن و خرم نشین
2 با می و می خوردن دین را چه کار می خور و می نوش و قوی دار دین
3 هر گنهی کز می حاصل شود محو کند خدمت شاه زمین
4 شاه جهانگیر ملک ارسلان آنکه کند ملک بر او آفرین
1 ای نگار تیر بالا روز تیر خیز و جام باده ده بر لحن زیر
2 عاشقی در پرده عشاق گوی راههای طبع خواه دلپذیر
3 شعرهای شهره از من دار گوش در ثنای شهریار شهر گیر
4 آنکه هستش نام شاه و شیر مست زو شده هر شاد و شیر اندر نفیر
1 فروردینست و روز فروردین شادی و طرب را کند تلقین
2 ای دو لب تو چو می مرا می ده کآن باشد رسم روز فروردین
3 بر یاد خدایگان شه عالم کآراسته زوست ملک داد ودین
4 سلطان ملک ارسلان دریا دل کیخسرو رسم و کیقباد آیین
1 گوش روز ای نگار مشکین خال گوش بر بط بگیر و نیک بمال
2 من ز بهر سماع خواهم گوش بی سماعم مدار در هر حال
3 من نگنجم ز شادی اندر پوست زآنکه بینم به کام نیک سگال
4 از ملک ارسلان بن مسعود ملک و خسرو ستوده خصال
1 ای دلارام روز مار اسپند دست بی جام لعل می مپسند
2 خرمی در جهان خرم بین شادمانی کن و بناز بخند
3 ز آنکه عدل خدایگان جهان بیخ جور و نیاز را برکند
4 شه ملک ارسلان بن مسعود شاه گیتی گشای دشمن بند
1 ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه بهرام روز باده بهرام رنگ خواه
2 اندوه این جهان مخور ای ماه شاد باش کامروز شادمانست از تخت و تاج شاه
3 افروخته ست طبعش و افراخته محل پیراسته ست ملکش و پیراسته سپاه
4 گوید سپهر باشد دولت سپید روی تا هست چتر ملک ملک ارسلان سیاه
1 روز مرداد مژده داد بدان که جهان شد به طبع باز جوان
2 عدل بارید بر جهان یک سر دولت و ملک شهریار جهان
3 شه ملک ارسلان بن مسعود آن به حق خسرو و به حق سلطان
4 آنکه صاحبقران ندید چو او در جهان هیچ وقت و هیچ قران
1 آسمان روز ای چو ماه آسمان باده نوش و دار دل را شادمان
2 جان ز باده شاد کن زیرا که عقل باده را بیند همی شادی جان
3 هر زمان باده خور ای تازه چو گل تازه کن شادی به باده هر زمان
4 شکر جوی از جود خورشید ملوک مدح خوان در صدر سلطان جهان
1 دیبدین است و دین مرد خرد آن شناسم که لعل باده خورد
2 باز دارد خرد تو را ز نبید مشنو اندر نبید پند خرد
3 ای شگفتی نبید خواره همی صد هنر در نبید برشمرد
4 هنری بهتر آنکه خورد نبید پیش ایوان شاه سجده برد