گرچه فلک از پیش برانده از مسعود سعد سلمان رباعی 1
1. گرچه فلک از پیش برانده ست مرا
با بند گران فو نشانده ست مرا
...
1. گرچه فلک از پیش برانده ست مرا
با بند گران فو نشانده ست مرا
...
1. بر کار به جز زبان نمانده ست مرا
در تن گویی که جان نمانده ست مرا
...
1. گر بند کند رای بلند تو مرا
در جمله پسنده است پسند تو مرا
...
1. گر زر گردیم می نجویی ما را
ور مشک شویم می نبویی ما را
...
1. تا دیده ام آن لب گهر بار تو را
پیوسته نمک خوانم گفتار تو را
...
1. روزی بر من همی نیایی صنما
چون آیی یک زمان نپایی صنما
...
1. افکند دلم زمانه در زاریها
در دیده من سرشت بیداریها
...
1. ای مدحت تو فرض و دگر نافلهها
در وصلت تو قافله در قافلهها
...
1. خویش از پی من همی گریزد ملکا
دشمن بر من همی ستیزد ملکا
...
1. هر شیر که بود مرغزاری شاها
شد کشته به تیغ تو به زاری شاها
...
1. عشق تو بلند و صبر من پست چرا
روی تو نکو و خوی تو کست چرا
...
1. در حبس مرنج با چنین آهنها
صالح بیتو چگونه باشم تنها
...