1 گرچه فلک از پیش برانده ست مرا با بند گران فو نشانده ست مرا
2 تا دو لبت از دور برانده ست مرا جز روی تو آرزو نمانده ست مرا
1 بر کار به جز زبان نمانده ست مرا در تن گویی که جان نمانده ست مرا
2 بندیست گران که جان نمانده ست مرا از پای جز استخوان نمانده ست مرا
1 گر بند کند رای بلند تو مرا در جمله پسنده است پسند تو مرا
2 تهذیب تمام کرد پند تو مرا تاج سر فخر گشت بند تو مرا
1 گر زر گردیم می نجویی ما را ور مشک شویم می نبویی ما را
2 هر چند به لای می بشویی ما را کس مشنودا آنچه تو گویی ما را
1 تا دیده ام آن لب گهر بار تو را پیوسته نمک خوانم گفتار تو را
2 زیرا زبی لعل لب ای یار تو را بگشاده دهان پسته کردار تو را
1 روزی بر من همی نیایی صنما چون آیی یک زمان نپایی صنما
2 آخر تومرا وفا نمایی صنما چون نیک مرا بیازمایی صنما
1 افکند دلم زمانه در زاریها در دیده من سرشت بیداریها
2 امید تو میداد مرا یاریها تا جان نبرم چنین به دشواریها
1 ای مدحت تو فرض و دگر نافلهها در وصلت تو قافله در قافلهها
2 حصنی که به صد تیغ کش آن را نگشاد کلک تو کند عالیهها سافلهها
1 خویش از پی من همی گریزد ملکا دشمن بر من همی ستیزد ملکا
2 از آتش من شرر نخیزد ملکا از حبس چو من کسی چه خیزد ملکا
1 هر شیر که بود مرغزاری شاها شد کشته به تیغ تو به زاری شاها
2 شیری پس ازین به کف نیاری شاها می نوش دم بیشه چه داری شاها