1 شب سیاه چو برچید از هوا دامن زدوده گشت زمین را ز مهر پیرامن
2 ز برگ و شاخ درختان که بر زمین افتاد فروغ مهر همه باغ کرد پر سوسن
3 چو برگ برگ گل زرد پاره پاره زر که گر بخواهی بتوانی از زمین چیدن
4 نسیم روح فزای آمد از طریق دراز به من سپرد یکی درج پر ز در عدن
1 ای خوشدل ای عزیز گرانمایه یار من ای نیکخواه یار من و دوستدار من
2 رفتی و هیچ گونه نیابی ز غم قرار با خویشتن ببردی مانا قرار من
3 مهجورم و به روز فراق تو جفت من رنجورم و به شب غم تو غمگسار من
4 خوردم به وصلت تو بسی باده نشاط در فرقت تو پیدا آمد خمار من
1 ازین دوازده برجم رسید کار به جان که رنج دیدم از هر یکی به دیگر سان
2 حمل سرود نوا شد به من همی شب و روز چنانکه بختم ازو گشت رنجه و پژمان
3 بداد ثور بسی شیر اول و آخر به یک لگد که برو زد بریخت ناگاهان
4 چو شخص جوزا هر دو شدند جفت به هم نخست کرت زادند بهر من احزان
1 تا بود شخص آدمی را جان نبود حرص را قیاس و کران
2 چون تامل کنی نبینی هیچ شره بیر کم ز حرص جوان
3 گر بیندیشدی ز آخر کار از بد و نیک گنبد گردان
4 نه نهالی نشاندی به زمین نه بنایی برآردی به جهان
1 خویش را در جهان علم کردن هست بر خویشتن ستم کردن
2 تن به تیمار در هوس بستن دل به اندیشه جای غم کردن
3 خشمگین بودن وز خشم خدای بر تن بی خرد رقم کردن
4 دوستان را و زیر دستان را به دل آورد و متهم کردن
1 چون سیه کرد خاک پیرامن شب کشان کرد بر هوا دامن
2 گیسوان نگار شد گویی واندرو در بنات نعش و پرن
3 آز من زو و او دراز چو آز محنتم زو و او سیه چو محن
4 از درازی چو زلف نامفتول وز سیاهی چو جعد پر ز شکن
1 مقصور شد مصالح کار جهانیان بر حبس و بند این تن رنجور ناتوان
2 در حبس و بند نیز ندارندم استوار تا گرد من نباشد ده تن نگاهبان
3 هر ده نشسته بر در و بر بام سمج من با یکدیگر دمادم گویند هر زمان
4 خیزید و بنگرید مبادا به جادویی او از شکاف روزن پرد بر آسمان
1 فراخت رایت ملک و ملک به علیین کفایت ثقت الملک طاهربن علی
2 که قوت تن دادست و شادی دل دین بهار کرد زمان و بهشت کرد زمین
3 سپهر قدر بزرگی که بر عدو و ولی بضر و نفع بگردد همی سپهر آیین
4 حریم ملک چنان شد ز امن و حشمت او که بنده وار برد سجده کبک را شاهین
1 ای چرخ ملک و دولت و سلطان داد و دین مسعود شهریار زمان خسرو زمین
2 در بزم و رزم نوری و ناری نه ای نه ای سوزان تری از آن و فروزنده تری ازین
3 بادی به وقت حمله و کوهی به گاه حلم مهری به گاه مهر و سپهری به گاه کین
4 آهن ز عنف باس تو مومی شود به ذات آتش ز طبع لطف تو آبی شود معین