1 الا وقت صبوحست، نه گرمست و نه سردست نه ابرست و نه خورشید، نه بادست و نه گردست
2 بیار ای بت کشمیر، شراب کهن پیر بده پر و تهی گیر که مان ننگ و نبردست
3 از آن باده که زردست و نزارست ولیکن نه از عشق نزارست و نه از محنت زردست
4 به جان اندر قوتست و به مغز اندر مشکست به چشم اندرنورست و به روی اندر، وردست
1 دوستان! وقت عصیرست و کباب راه را گرد نشاندهست سحاب
2 سوی رز باید رفتن به صبوح خویشتن کردن مستان و خراب
3 نیمجوشیده عصیر از سر خم درکشیدن، که چنینست صواب
4 رادمردان را هنگام عصیر شاید ار مینبود صافی و ناب
1 ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما ای ماهروی شرم نداری ز روی ما؟
2 نامم نهاده بودی بدخوی جنگجوی با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما
3 جستی و یافتی دگری بر مراد دل رستی ز خوی ناخوش و از گفتگوی ما
4 اکنون به جوی اوست روان آب عاشقی آن روز شد که آب گذشتی به جوی ما
1 در خمار می دوشینم ای نیک حبیب آب انگور دو سالینهم فرموده طبیب
2 آب انگور فرازآور یا خون مویز که مویز ای عجبی هست به انگور قریب
3 شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی چون بیاغاری انگور شود، خشک زبیب
4 این زبیب ای عجبی مردهٔ انگور بود چون ورا تر کنی زنده شود اینت غریب
1 المنة لله که این ماه خزانست ماه شدن و آمدن راه رزانست
2 از بسکه درین راه رز انگور کشانند این راه رز ایدون چو ره کاهکشانست
3 چون قوس قزح برگ رزان رنگبر نگند در قوس قزح خوشهٔ انگور گمانست
4 آبی چو یکی کیسگکی از خز زردست در کیسه یکی بیضهٔ کافور کلانست
1 همیریزد میان باغ، لؤلؤها به زنبرها همیسوزد میان راغ، عنبرها به مجمرها
2 ز قرقویی به صحراها، فروافکنده بالشها ز بوقلمون به وادیها، فروگسترده بسترها
3 زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمنها فشانده مشک خرخیزی، به بستانها به زنبرها
4 به زیر پر قوش اندر، همه چون چرخ دیباها به پر کبک بر، خطی سیه چون خط محبرها
1 ای ترک ترا با دل احرار چه کارست نه این دل ما غارت ترکان تتارست
2 از ما بستانی دل و ما را ندهی دل با ما چه سبب هست ترا، یا چه شمارست
3 ما را به از این دار و دل ما به از این جوی من هیچ ندانم که مرا با تو چه کارست
4 هرگاه که من جهد کنم دل به کف آرم بازش تو بدزدی ز من این کارنه کارست
1 غرابا مزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا ازعشیقا
2 نعیق تو بسیار و ما را عشیقی نباید به یک دوست چندین نعیقا
3 ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا
4 عنیزه برفت از تو و کرد منزل به مقراط و سقط اللوی و عقیقا
1 چو از زلف شب باز شد تابها فرو مرد قندیل محرابها
2 سپیدهدم، از بیم سرمای سخت بپوشید بر کوه سنجابها
3 به میخوارگان ساقی آواز داد فکنده به زلف اندرون تابها
4 به بانگ نخستین از آن خواب خوش بجستیم چون گو ز طبطابها
1 آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابست ای دوست بیار آنچه مرا داروی خوابست
2 چه مرده و چه خفته که بیدار نباشی آن را چه دلیل آری و این را چه جوابست
3 من جهد کنم بیاجل خویش نمیرم در مردن بیهوده، چه مزد و چه ثوابست
4 من خواب ز دیده به می ناب ربایم آری عدوی خواب جوانان می نابست