خورشید رخت چو گشت پیدا از شمس مغربی غزل 1
1. خورشید رخت چو گشت پیدا
ذرّات دو کَون شد هویدا
...
1. خورشید رخت چو گشت پیدا
ذرّات دو کَون شد هویدا
...
1. ز روی ذات بر افکن نقاب اسما را
نهان به اسم مکن چهرۀ مسمّا را
...
1. بیاور ساقی آنجا صفا را
دمی از ما رهائی بخشی ما را
...
1. ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا
وی روی تو در آینۀ کَون هویدا
...
1. ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا
وی روی تو در آینۀ کَون هویدا
...
1. ورای مطلب هر طالب است مطلب ما
برون زمشرب هر شارب است مشرب ما
...
1. بدست خویش چهل صبح بامداد الست
ندید تخم گای تا نکشت در گل ما
...
1. هیچ دانی که کیستیم و شما
سایه آفتاب نور خدا
...
1. بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را
که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را
...
1. بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا
که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را
...
1. ای بلبل جان چونی اندر قفس تنها
تا چند درین تنها مانی تو تن تنها
...
1. چون تافت بر دل من پرتو جمال حبیب
بدید دیده جان حسن بر کمال حبیب
...