شمس مغربی

صفحه 1 از 20
20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات شمس مغربی

1 خورشید رخت چو گشت پیدا ذرّات دو کَون شد هویدا

2 مهر رخ تو چو سایه انداخت زان سایه پدید گشت اشیاء

3 هر ذرّه ز نور مهر رویت خورشید صفت شد آشکارا

4 هم ذرّه به مهر گشت موجود هم مهر به ذرّه گشت پیدا

1 ز روی ذات بر افکن نقاب اسما را نهان به اسم مکن چهرۀ مسمّا را

2 نقاب بر فکن از روی و عزم صحرا کن ز کنج خلوت وحدت دمی تماشا را

3 اگر چه پرتو انوار ذات محو کند چو این نقاب بر افتد جمیع اشیا را

4 اگر چه ما و منی نیز جز توئی تو نیست زماو من بِسِتان یک زمان من و ما را

1 بیاور ساقی آنجا صفا را دمی از ما رهائی بخشی ما را

2 خدا را گر توانی کرد کاری بکن کاری بکن کاری خدارا

3 چو چشم خویشتن سرمست گردان دل و عقل و روان و دیدها را

4 جهان پر قلب و پر قلاب کرده بیا بر قلب ها زن کیمیا را

1 ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏ ‏وی روی تو در آینۀ کَون هویدا‏

2 ‏‏تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد‏ ‏عکس رخ خود دید، دید شد واله و شیدا

3 هر لحظه رخت داد جمال رخ خودرا بر دیده خود جلوه بصد کسوت زیبا

4 از دیده عشاق برون کرد نگاهی تا حسن خود از روی بتان کرد تماشا

1 ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏ ‏وی روی تو در آینۀ کَون هویدا‏

2 ‏‏تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد‏ ‏عکس رخ خود دید، دید شد واله و شیدا

3 هر لحظه رخت داد جمال رخ خودرا بر دیده خود جلوه بصد کسوت زیبا

4 از دیده عشاق برون کرد نگاهی تا حسن خود از روی بتان کرد تماشا

1 ورای مطلب هر طالب است مطلب ما برون زمشرب هر شارب است مشرب ما

2 به کام دل به کسی هیچ جرعه ای نرسید از آن شراب که پیوسته می کشد لب ما

3 سپهر کوکب ماست از سپهر ها برون که هست ذات مقدس سپهر کوکب ما

4 بتاختند اسب دل ولی نرسید سوار هیچ روانی به گرد مرکب ما

1 بدست خویش چهل صبح بامداد الست ندید تخم گای تا نکشت در گل ما

2 چه ماه بود که از آسمان فرود آمد نشست خوش متمکن ببرج منزل ما

3 ملک که بود که افتاد در چه بابل چه سحرهاست در این قمر چاه بابل ما

4 چه موج ها که پیاپی همیرسد هر دم ز جوش و جنبش دریای او به ساحل ما

1 هیچ دانی که کیستیم و شما سایه آفتاب نور خدا

2 سایه آفتاب تابش اوست تابش مهر هست عین ضیا

3 نیست خورشید از شعاع بعید نیست سایه ز آفتاب جدا

4 سایه و آفتاب یک چیزند هست او واحد کثیر نما

1 بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را

2 اگر موجت از آن دریا درین صحرا کشد روزی چنانت غرقه گرداند که ناری یاد از صحرا

3 اگر امواج دریا را بجز دریا نمی بینی یقین دانم که نتوانی مسما دید اسما را

4 چو واحد کردی اعدادت نشاید سر بسر واحد چو فردائی یکی بینی پری و دی فردا را

1 بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را

2 بصحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر بروی عالم آرایت بیارا روی زیبا را

3 دمی از خلوت وحدت تماشا را به صحرا شو نظر بر ناظران افکن ببین اهل تماشا را

4 چه مهر است آن نمیدانم که عالم هست در آتش ز روی خویش بخشد نور هر دم چشم بینا را

شمس مغربی

20 اثر از غزلیات شمس مغربی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات شمس مغربی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی