1 وزین روی گردان ایران تمام رسیدند نزدیک ایوان سام
2 به خوردن نهادند سر روز و شب نیاسود از خنده شان هیچ لب
3 نبد کارشان جز می و خفت و خورد کس اندیشه مکر سوسن نکرد
4 سر پهلوانان ز می گشت شاد به شادی جهاندار کردند یاد
1 چو طوس آمد از نزد گردان به در دل از درد پر کین و پر غم جگر
2 همی رفت بر راه ایران زمین سری پر ز باد و دلی پر زکین
3 ز مستی نبودش خبر از جهان همی راند بر راه و رسم مهان
4 سپهبد همی راند تا نیمروز ز بزم سر افراز گیتی فروز
1 یکی خیمه ای دید آراسته چو گنج شهنشاه پر خواسته
2 یکی ماهرویی فراز درش به گوهر بیاراسته پیکرش
3 چو گودرز کشواد ازین گونه دید همی باره نزدیک خیمه کشید
4 چو گودرز نزدیک او شد فراز چنین گفت با سوسن چاره ساز
1 دگر باره سوسن خروشی شنید که گفتی زمین را همی بردرید
2 سر سروان گیو گودرز راد همی تاخت هر سوی بر سان باد
3 خروشان و جوشان چو شیر ژیان همی تنگ بسته به ره بر میان
4 یکی گرزه گاو پیکر به دست سراسیمه می رفت بر سان مست
1 چو مر گیو را برد پرخاشخر پدید آمد از دور بار دگر
2 ستور و خروش و همیدون سوار درخشیدن تیغ آهن گزار
3 ز مستی خروشنده چون شیر نر به گردون رسیده سر کینه ور
4 همی راند باره به کردار باد کز آن روشنایی دلش گشت شاد
1 چو از تیره شب نیمه ای در گذشت ستاره ز گردنده گردون بگشت
2 خروشی به گوش آمدش چاره گر بدان سان که گوش ورا کرد کر
3 یکی گرزه گاو پیکر به دست سر نامداران خسرو پرست
4 جهان جوی بیژن گو شیر گیر که از خشم او شیر گشتی چو قیر
1 فرامرز کز پیش رستم برفت پی اسب گردان ایران گرفت
2 به کردار دریای کین بر دمید همی راند تا نزد خیمه رسید
3 نگه کرد و دید اندر آن ساده دشت که چشمش ز دیدار او خیره گشت
4 نشان پی اسب ایرانیان بدان جایگه دید شیر ژیان
1 چو بشنید ازو این سخن زال زر بدو گفت کای ترک پرخاشخر
2 تو را تیغ باید که بران بود چه باشد گرش نرخ ارزان بود
3 به پیری کنون آنت آرم به روی که دیگر نیایدت رزم آرزوی
4 ببینی به میدان ز من دست برد چنان چون بود رسم مردان گرد
1 وزین روی رستم چو شیر ژیان بیامد بر پیلسم در زمان
2 به تندی برو تیر باران گرفت کمند و کمان سواران گرفت
3 چو پیکار او دید ترک دلیر بدو گفت کای نامور نره شیر
4 مرا رزم گردان بدی بزمگاه نترسم چو بینم چو تو صد سپاه
1 چو دستان فرامرز یل را بدید رخ پهلوان همچو گل بشکفید
2 (بدو گفت کای بچه نره شیر بدین سان بود ساز مرد دلیر)
3 (سپه را بر آیین گردان بدار نگه کن برین گردش روزگار)
4 (که تا من ببستم به مردی کمر ندیدم به میدان چنین کینه ور)