چو مر گیو از محمد کوسج برزونامه (بخش کهن) 22
1. چو مر گیو را برد پرخاشخر
پدید آمد از دور بار دگر
1. چو مر گیو را برد پرخاشخر
پدید آمد از دور بار دگر
1. چو از تیره شب نیمه ای در گذشت
ستاره ز گردنده گردون بگشت
1. فرامرز کز پیش رستم برفت
پی اسب گردان ایران گرفت
1. چو بشنید ازو این سخن زال زر
بدو گفت کای ترک پرخاشخر
1. وزین روی رستم چو شیر ژیان
بیامد بر پیلسم در زمان
1. چو دستان فرامرز یل را بدید
رخ پهلوان همچو گل بشکفید
1. چو از روز یک نیمه بگذشت راست
ز سوی بیابان یکی گرد خاست
1. چو بشنید زو پیلسم این سخن
بپیچید از درد مرد کهن
1. وز آن پس به اسب اندر آمد چو باد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
1. بر آورد برزوی شمشیر تیز
تن پیلسم کرد پس ریز ریز
1. چو رستم چنین گفت برزوی شیر
بیامد به نزدیک شاه دلیر