وز این سوی از محمد کوسج برزونامه (بخش کهن) 12
1. وز این سوی بیژن چو باد دمان
بیامد بر رستم پهلوان
1. وز این سوی بیژن چو باد دمان
بیامد بر رستم پهلوان
1. چنین گفت برزوی آن گه بدوی
که ای نامور دلبر خوب روی
1. چو بشنید برزوی آواز اوی
بدو گفت کای پهلو کینه جوی
1. بر آید به زاری روان از تنت
نه آگه ازین راز پیراهنت
1. نگه کرد شهرو چو آن را بدید
خروشی چو شیر ژیان بر کشید
1. زنی بود رامشگر آن جایگاه
چنین گفت در انجمن پیش شاه
1. وزین روی گردان ایران تمام
رسیدند نزدیک ایوان سام
1. چو طوس آمد از نزد گردان به در
دل از درد پر کین و پر غم جگر
1. یکی خیمه ای دید آراسته
چو گنج شهنشاه پر خواسته
1. دگر باره سوسن خروشی شنید
که گفتی زمین را همی بردرید