1 چو فرخ ساعتی باشد که تقدیر دو عاشق را کند با هم به تدبیر
2 گهی خوش خوش به شادی جام گیرند گهی در بزم وصل آرام گیرند
3 گهی با سرو سنبل دست مالند گهی افسانهٔ هجران سکالند
4 گه از لبها نصیب جان ربایند گه از دلها غبار غم زدایند
1 در آمد قاصد اقبال سرمست به توقیع ابد منشور در دست
2 که خسرو چیست این حاد و خیالی که عالم پر شد و گنجینه خالی
3 نگویم دهر پر آوازه کردی که تاریخ سخن را تازه کردی
4 بدین رنگین خیالی پرنیان سنج به جیب هفت گردون ریختی گنج
1 چو مه در چادر شب رفت در خواب فرو پیچیدگی گردون نطع مهتاب
2 عروس صبح را بیدار شد بخت عروسانه بر آمد بر سر تخت
3 صنم فرمود کز گنج چو دریا کنند اسباب مهمانی مهیا
4 به زیور بهر دو خورشید پر نور دو منزل راست شد چون بیت معمور
1 ملک فرمود کآید موبدی زود کند پیوسته مقصودی به مقصود
2 خردمندی طلب کردند هشیار ز دل دریاوش و از لب گهر بار
3 در آمد کاردان و راز پرسید دو یک دل را رضاها باز پرسید
4 پس آنگه بر طریق آن دو همکیش معین کرد کابینی ز حد بیش
1 چو مه در جلوه شد با نازنینان به خلوت رفت از آن خلوت نشینان
2 نهان گشت از پی عاشق نوازی کز آب گل کند گل را نمازی
3 حریر آبگون بر ماه بر بست به گیسو چشم بد را راه بر بست
4 مکلل زیوری در خورد شاهان بهای هر دری خرج سپاهان
1 به زاری گفت کای جانم بتو شاد غمت شادی فزای جان من باد
2 بزرگیهای بی اندازه کردی که با خردان بزرگی تازه کردی
3 چو بود این بی سبب در پرده ماندن غریبان را ز در بیرون نشاندن
4 مرا بگذاشتی در خاک خواری چو مه بر آسمان گشتی حصاری
1 که چون فرهاد روز خود به سر برد چو شمع صبح دم در سوختن مرد
2 خلل در عشق شیرین در نیامد بر آمد جان و شیرین بر نیامد
3 خبر بردند بر شیرین خون ریز که خون کوهکن را ریخت پرویز
4 همه گفتند کاین رسمی نو افتاد که شیرین کشت و خون بر خسرو افتاد
1 جوابی با هزاران عذر چون قند گشاد و کرد شیرین را زبان بند
2 که ای داروی چشمم خاک کویت دلم دیوانهٔ زنجیر مویت
3 ز رخسار تو چشمم باد پر نور وزان رخسار زیبا چشم بد دور
4 ترا کز آشنایی صد زیان بود اگر بیگانه گشتی جای آن بود
1 شبی تاریک چون دریائی از قیر به دریا در چکید چشمهٔ شیر
2 ز جنبیدن فلک بی کار گشته ستاره در رهش مسمار گشته
3 ز ظلمت گشته پنهان خانهٔ خاک چو چاه بیژن و زندان ضحاک
4 سواد تیره چون سودای جانان به دامان قیامت بسته دامان
1 چو بستان تازه گشت از باد نوروز جهان بستد بهار عالم افروز
2 ز آسیب صبا در جلوه شد باغ به غارت داد بلبل خانهٔ زاغ
3 هوا کرد از گل آشوب خزان دور به مشکتر به دل شد گرد کافور
4 عروس غنچه را نو شد عماری کمر بر بست گل در پرده داری