5 اثر از خسرو و شیرین در دیوان اشعار امیرخسرو دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر خسرو و شیرین در دیوان اشعار امیرخسرو دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.

خسرو و شیرین در دیوان اشعار امیرخسرو دهلوی

1 خبر شد چون به شیرین مشوش که خسرو شد به شیرین دگر خوش

2 به تنهائی نشستی در شب تار همه شب تا سحرگه بگریستی زار

3 جنیبت را برون راندی ز اندوه گهی در دشت گشتی گاه در کوه

4 فراوان صید کردی دام و دد را بدینها داشتی مشغول خود را

1 برون آمد چو صبح عالم افروز بسان جوی شیر از چشمهٔ روز

2 به کوه انداختن فرزانه فرهاد به کوه سنگ شد چون کوه پولاد

3 دل خارا به نیروئی همی کند که در هر ضربتی جوئی همی کند

4 چو بر کارش فتادی چشم یارش یکی را ده شدی نیروی کارش

1 چو شیرین که گهی پیشش رسیدی نمک بودی که بر ریشش رسیدی

2 چو مرغی تشنه کابی بینداز دام نه آن یابد نه بی آن گیرد آرام

3 سپهر افسون غم در وی دمیدی دلش از هوش و هوش از وی رمیدی

4 شدی از دست چون شوریده کاران به ماندی بی خبر چون سایه داران

1 حکایت فاش گشت اندر زمانه به گوش عالمی رفت این فسانه

2 چو اندر شهر گشت این داستان نو رسید آگاهی اندر گوش خسرو

3 که شیرین راز عشق سست بنیاد به دل شد رغبت خسرو به فرهاد

4 ندیمان هر چه بشنیدند از آن راز همه گفتند شه را یک به یک باز

1 به نام آنکه تن را نور جان داد خرد را سوی دانائی عنان داد

2 سلام من که دل در دام دارم غلامم لیک خسرو نام دارم

3 نیم از یاد تو یک لحظه خاموش فراموشیم گوئی شد فراموش

4 نه خوش دارد شراب لاله رنگم نه در گیرد به گوش آواز چنگم

1 به نام نقشبندی لوح هستی که بر ما فرض کرد ایزد پرستی

2 خرد را با کفایت کرد خرسند سخن را با معانی داد پیوند

3 دو دل را کو به پیوند آشنا کرد به تیغ از یکدگر نتوان جدا کرد

4 و گر خواهد دو تن را نام فراهم به صد زنجیر نتوان بست با هم

1 چو در ارمن رسید از جنبش تیز زره داران شیرین کرد پرهیز

2 حکایت کرد کز بیداری بخت چو شب در خواب رفتم بر سر تخت

3 چنان دیدم به خواب اندر که گوئی درامد گل رخی باصد نکوئی

4 دو ساغر در دو دستش صاف و نایاب یکی پر شیر و دیگر پر ز جلاب

1 شهنشه گفت کز بخت دل افروز به جوی شیر خواهم رفت امروز

2 کشید از تن لباس مرزبانان برون آمد بر آئین شتابان

3 از آن سو پرس پرسان کوه بر کوه به جوی شیر شد تنها ز انبوه

4 تماشا کرد لختی بر لب جوی بدید آن سنگها را روی در روی

1 ملک را بود زنگی پاسبانی ترش رخساره‌ای کژ مژ زبانی

2 چو دیو دوزخ از عفریت روئی چو زاغ گلخن از بیهوده گوئی

3 شهش خواند و عطای بی کران کرد به وعده نیز دامانش گران کرد

4 پس آنگه در غرض بگشاد لب را که خسف ماه روشن کن ذنب را

1 که چون فرهاد روز خود به سر برد چو شمع صبح دم در سوختن مرد

2 خلل در عشق شیرین در نیامد بر آمد جان و شیرین بر نیامد

3 خبر بردند بر شیرین خون ریز که خون کوهکن را ریخت پرویز

4 همه گفتند کاین رسمی نو افتاد که شیرین کشت و خون بر خسرو افتاد

آثار امیرخسرو دهلوی

5 اثر از خسرو و شیرین در دیوان اشعار امیرخسرو دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر خسرو و شیرین در دیوان اشعار امیرخسرو دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.