1 به نام نقشبندی لوح هستی که بر ما فرض کرد ایزد پرستی
2 خرد را با کفایت کرد خرسند سخن را با معانی داد پیوند
3 دو دل را کو به پیوند آشنا کرد به تیغ از یکدگر نتوان جدا کرد
4 و گر خواهد دو تن را نام فراهم به صد زنجیر نتوان بست با هم
1 خدایا چون به منشور الهی رقم کردی سپیدی و سیاهی
2 ز باران عنایت گل سرشتی برات مردمی بر وی نبشتی
3 مثال هستی ما هم ز اول به توقیع کرم کردی مسجل
4 ز گنج بخششم هر چیز دادی کلید گنج ایمان نیز دادی
1 سخن پرداز گویای خردمند چنین برداشت از درج گهر بند
2 که چون خسرو ز یار عصمت اندیش به مشگوی خود آمد با دل ریش
3 ندیم خاص شاپور خردمند به همراهی سخن را نکته پیوند
4 که تا دوران گردون را روائیست بنای کار او بر بیوفائیست
1 حلاوت سنج شیرین شکر خند چنین برداشت مهر از حقه قند
2 که با خسرو چو شیرین بست پیمان که این بلقیس گردد آن سلیمان
3 ملک بر رسم اول چند گاهی به مهر از دور میکردش نگاهی
4 به شیرین گفت میدانی که کارم پریشانست همچون روزگارم
1 شناسای معانی موبد پیر چنین کرد این خبر در نامه تحریر
2 که چون خسرو ستد گنجینهٔ روم خلافش رومیان را گشت معلوم
3 چو غالب گشته بود از تیغ کین خواه نداد اندیشه را در خویشتن راه
4 زبانی پوزشی کان در حرم کرد ز مریم چند گاه آن نیز کم کرد
1 سخن آن به که بهر ارجمندی ز معراج نبی یابد بلندی
2 رسولی کاسمان را پایه داده رکابش عرش را پیرایه داده
3 شبی تنگ آمده زین حجرهٔ تنگ ز پستی سوی بالا کرد آهنگ
1 خبر شد چون به شیرین مشوش که خسرو شد به شیرین دگر خوش
2 به تنهائی نشستی در شب تار همه شب تا سحرگه بگریستی زار
3 جنیبت را برون راندی ز اندوه گهی در دشت گشتی گاه در کوه
4 فراوان صید کردی دام و دد را بدینها داشتی مشغول خود را
1 چو شیرین که گهی پیشش رسیدی نمک بودی که بر ریشش رسیدی
2 چو مرغی تشنه کابی بینداز دام نه آن یابد نه بی آن گیرد آرام
3 سپهر افسون غم در وی دمیدی دلش از هوش و هوش از وی رمیدی
4 شدی از دست چون شوریده کاران به ماندی بی خبر چون سایه داران
1 چو بر هرمز سر آمد پادشاهی ز خسرو تازه گشت آن کینه خواهی
2 بر آن شد کاتش کین بر فروزد درو بهرام چوبین را بسوزد
3 فراوان داد رایت را بلندی نبودش بر عدو فیروزمندی
4 مصافی کرد چون فیروزمندان ولی یاری نکردش بخت چندان
1 که چون فرهاد روز خود به سر برد چو شمع صبح دم در سوختن مرد
2 خلل در عشق شیرین در نیامد بر آمد جان و شیرین بر نیامد
3 خبر بردند بر شیرین خون ریز که خون کوهکن را ریخت پرویز
4 همه گفتند کاین رسمی نو افتاد که شیرین کشت و خون بر خسرو افتاد