شبی همچون از امیرخسرو دهلوی دیوان اشعار 13
1. شبی همچون سواد دیده پر نور
هوا عنبر فشان چون طره حور
1. شبی همچون سواد دیده پر نور
هوا عنبر فشان چون طره حور
1. چو خندان گشت صبح عالم افروز
زمانه داد شب را مژدهٔ روز
1. شکر پاسخ ز شکر بند بگشاد
به پاسخ لعل شکر خند بگشاد
1. سخن پرداز گویای خردمند
چنین برداشت از درج گهر بند
1. هوای دلبر نو کرده در دل
همی شد ده به ده منزل به منزل
1. چه فرخ روزگاری باشد آن روز
که گردد هم نشین دو یار دل سوز
1. به صد خواهشگری شهرا پریروی
به عشرتگاه خود شد میهمان جوی
1. عروس صبح دم چون پرده برداشت
جهان را جلوهٔ خور در نظر داشت
1. خبر شد چون به شیرین مشوش
که خسرو شد به شیرین دگر خوش
1. برون آمد چو صبح عالم افروز
بسان جوی شیر از چشمهٔ روز
1. چو شیرین که گهی پیشش رسیدی
نمک بودی که بر ریشش رسیدی
1. حکایت فاش گشت اندر زمانه
به گوش عالمی رفت این فسانه