1 چو قیصر دید ز اوج پایهٔ خویش چنان خورشید اندر سایهٔ خویش
2 به تاج و تخت دادش سرفرازی کمر در بست در مهان نوازی
3 پس از چندی به خویشی مژده دادش به دامادی کله بر سر نهادش
4 ز قد مریمش نخلی ببر داد وزان نخل ترش خرمای تر داد
1 شناسای معانی موبد پیر چنین کرد این خبر در نامه تحریر
2 که چون خسرو ستد گنجینهٔ روم خلافش رومیان را گشت معلوم
3 چو غالب گشته بود از تیغ کین خواه نداد اندیشه را در خویشتن راه
4 زبانی پوزشی کان در حرم کرد ز مریم چند گاه آن نیز کم کرد
1 شبی همچون سواد دیده پر نور هوا عنبر فشان چون طره حور
2 زمانه برگ عشرت ساز کرده فلک درهای دولت باز کرده
3 فرو مرده چراغ صبح گاهی نشاط خواب کرده مرغ و ماهی
4 مقیمان زمین در پردهٔ راز عروسان فلک در جلوهٔ ناز
1 چو خندان گشت صبح عالم افروز زمانه داد شب را مژدهٔ روز
2 نماند اندر فلک ز انجم نشانی به نیلوفر به دل شد گلستانی
3 ملک بر وعدهٔ دوشینه برخاست حریفان باز جست و مجلس آراست
4 خمار عشق بازی در سر افتاد دل از جوش شراب از پا درافتاد
1 شکر پاسخ ز شکر بند بگشاد به پاسخ لعل شکر خند بگشاد
2 که باشم من به خدمت زیر دستی کنیزان ترا آئین پرستی
3 وگر نزد تو قدری دارد این خاک به مژگانم روبم از راه تو خاشاک
4 بزرگان گفتهاند این نکته دیر است که هر کو سیر باشد زود سیر است
1 سخن پرداز گویای خردمند چنین برداشت از درج گهر بند
2 که چون خسرو ز یار عصمت اندیش به مشگوی خود آمد با دل ریش
3 ندیم خاص شاپور خردمند به همراهی سخن را نکته پیوند
4 که تا دوران گردون را روائیست بنای کار او بر بیوفائیست
1 هوای دلبر نو کرده در دل همی شد ده به ده منزل به منزل
2 رها کرده همه ترتیب شاهان درامد بی سپاه اندر سپاهان
3 بزرگ امید را در حال فرمود که ره گیرد به دکان شکر زود
4 برد سلکی ز مروارید شب تاب به یک رشته درون صد قطرهٔ آب
1 چه فرخ روزگاری باشد آن روز که گردد هم نشین دو یار دل سوز
2 همه سرمایهٔ عشرت مهیا ز موج شادمانی دل چو دریا
3 مراد و خوش دلی و کامرانی نشاط عشق و آغاز جوانی
4 کسی را کاین همه یک جا دهد دست گر از دولت بنازد جای آن هست
1 به صد خواهشگری شهرا پریروی به عشرتگاه خود شد میهمان جوی
2 شهنشه نیز نگذشت از رضایش به مهمان رفت در مهمان سرایش
3 چو هر گل کرد خوش با بلبلی جای ملک ماند و بهار عالم آرای
4 شکر گفتا که چون من خود برانم که باقی عمر دولت با تو رانم
1 عروس صبح دم چون پرده برداشت جهان را جلوهٔ خور در نظر داشت
2 طلب کردند موبد را نهانی که عقدی بست بر رسم مغانی
3 چو شد شرط زناشوئی همه راست مراد آماده گشت و داوری خاست
4 ملک در پرده با دلدار بنشست به تاراج شکر شد طوطی مست