شمعی که به رخسار نکو بودی از کمال خجندی رباعی 25
1. شمعی که به رخسار نکو بودی گرم
دید آن رخ و چون موم شدش آن دل نرم
1. شمعی که به رخسار نکو بودی گرم
دید آن رخ و چون موم شدش آن دل نرم
1. کی باشد ازین تنگ برون آمدنم
نامست ازین ننگ برون آمدنم
1. هرگز نکشیدم آن سر زلف بخم
چون دال بدست خویش الا بقلم
1. تا فکرت من نهاد بنیان سخن
آباد شد از من طرب آباد سخن
1. دی از سر اسب ای قمر خانه نشین
گر آژنگ فتادی که کند عیب تو زین
1. گفتم بچه ماند مژه ات گفت سنان
گفتم که چو قدم چه بود گفت کمان
1. گفتم چه خورم در طلبت گفت که خون
گفتم چه بود حال دلم گفت جنون
1. گفتم که چه خواهی که دهم گفت که جان
گفتم که چه خواهی که دهی گفت امان
1. در ملک وجودم بجز از دوست مجو
در خانه دل نیست کسی غیر از او
1. گفتم چه زنم در غم تو گفت که آه
گفتم چه کنم در پی تو گفت نگاه
1. ما روی تو بینیم نبینیم به ماه
تا روی تو بینم نبینم به ماه
1. ای آیت کارگاه صنع صمدی
چندی پی تکمیل در این کالبدی