1 دندان مرا چو درد پنهان بگرفت آن درد نهان در دل و در جان بگرفت
2 چون مرهم درد ها همه در لب تست آن لب باید بریز دندان بگرفت
1 زلف تو که داشت عادت دل شکنی میگفت به مشگ از پریشان سخنی
2 من با تو چنانم ای نگار چینی کاندر غلطم که من توام یا تو منی
1 در دور زمان لحظه ای آرامش نیست دنیای دنی مکان آسایش نیست
2 این عزت و جاه و شوکت و منصب و قال از بهر بشر بغیر آلایش نیست
1 تا کی نبود با دل من تمکینت تا چند بود جور و جفا آئینت
2 پیوسته بکینه دلم می پیچد زلفین خم اندر خم چین بر چینت
1 ای یار لطیف دلستان نازک قیماغ و عسل بیار و نان نازک
2 قیماغ ز لطف عارض همچو شیر نان و عسل از لب و دهان نازک
1 گفتم قمرت گفت به چشمش گردی گفتم شکرت گفت به چشمش خوردی
2 گفتم بازآ گفت که باز آرودی گفتم مردم گفت کنون جان بردی
1 دی جلوه گری بین که آراست مرا خوان کرم خدا مهیاست مرا
2 حلوا چو زغاره بود در سفره ما امروز همان زغاره حلواست مرا
1 گفتم چه خورم در طلبت گفت که خون گفتم چه بود حال دلم گفت جنون
2 گفتم که مرا کی بکشی گفت اکنون گفتم که ز قیدت بجهم گفت که چون؟
1 کی باشد ازین تنگ برون آمدنم نامست ازین ننگ برون آمدنم
2 گویی مگر از سنگ برون می آید پروانه از سنگ برون آمدنم
1 گفتم بچه ماند مژه ات گفت سنان گفتم که چو قدم چه بود گفت کمان
2 گفتم تو بیایی چه بری گفت که دل گفتم چو دهم تا نروی گفت که جان