1 آن میر که در سماع سوزی دارد سگ روی غلام همچو پوزی دارد
2 گویند غلام او خطی دارد سبز خط نی تو بگو جوالدوزی دارد
1 امروز چو شعر هر که در خط کوشد خطی ز خطت بصد غزل نفروشد
2 پوشید خط خوب تو عیب سخنت همچون خط خوبان که زنخ را پوشد
1 گر گل نه بخدمتت ز جا برخیزد بهر زدنش باد صبا برخیزد
2 پیش قد تو سرو سهی را در باغ چندانکه نشانند ز پا برخیزد
1 گفتم که بده بوسه ای حور نژاد زان تنگ دهان که هیچ ازویم نگشاد
2 گفت ار چه دهان ز تنگی هیچ است ما را بکسی هیچ نمی باید داد
1 گفتم که چه ریزد ز لبت گفت قند گفتم که چه خیزدت ز مو گفت کمند
2 گفتم که بفرما سخنی گفت خموش گفتم بشکر خنده درا گفت مخند
1 یاران چو ورق شکسته ما میجویند چو خامه یکی دو عیب ما میپویند
2 گویند بدم چو شعر هرجا که رسید من شعر نیم بدم چرا میگویند
1 گفتم که چه شوم تیغ تو را گفت سپر گفتم که ز تیرت چه کنم گفت حذر
2 گفتم که چو اشکم بود گفت که سیم گفتم که چو رویم چه بود گفت که زر
1 گفتم که: به رویت چه کنم؟ گفت: نظر گفتم که: به کویت چه کنم؟ گفت: گذر
2 گفتم که: غمت چند خورم؟ گفت: مخور گفتم: چه بُوَد چارهٔ من؟ گفت: سفر
1 گفتم روزم گفت بدین روز مناز گفتم که شبم گفت مکن قصه دراز
2 گفتم زلف گفت که در مار مپیچ گفتم خالت گفت برو مهره مباز
1 خط تو که خوانند خط ریحانش سنبل نکشد سر ز خط فرمانش
2 گر در رخ تو کج نگردد صورت چین نقاش بانگشت کشد چشمانش