1 ما روی تو بینیم نبینیم به ماه تا روی تو بینم نبینم به ماه
2 راهی که رساند بتو ما را شب هجر با روی تو بینیم نبینیم به ماه
1 گفتم که: به رویت چه کنم؟ گفت: نظر گفتم که: به کویت چه کنم؟ گفت: گذر
2 گفتم که: غمت چند خورم؟ گفت: مخور گفتم: چه بُوَد چارهٔ من؟ گفت: سفر
1 کس خوبتر از تودر جهان ممکن نیست بس خوبتر از تو در جهان ممکن نیست
2 گر خوبی ماه پیکران بد مهریست پس خوبتر از تو در جهان ممکن نیست
1 انسان بمثل آینه باشد بالذات همواره بود مظهر حق این مرات
2 زیبد که بشر فخر و مباهات کند زین موهبت عظیم بر موجودات
1 گفتم که چه خواهی که دهم گفت که جان گفتم که چه خواهی که دهی گفت امان
2 گفتم که چه گیری زبرم گفت کنار گفتم که چه داری چو تنم گفت میان
1 ای سرو اگر ترا چو طوبی خوانیم از سرکشیت بجای خود بنشانیم
2 با قامت او چند کنی نسبت خویش ما اصل تو و فرع تو نیکو دانیم
1 گفتم چشمم گفت مگر بی بصری گفتم جانم گفت ز دستم نبری
2 گفتم عقلم گفت که بر عقل مخند گفتم که تنم گفت که بر تن بگری
1 گفتم جانا گفت بگو گر مردی گفتم مردم گفت که نیکو کردی
2 گفتم چشمم گفت بس این بی آبی گفتم نفسم گفت مکن دم سردی
1 امروز چو شعر هر که در خط کوشد خطی ز خطت بصد غزل نفروشد
2 پوشید خط خوب تو عیب سخنت همچون خط خوبان که زنخ را پوشد
1 یاران چو ورق شکسته ما میجویند چو خامه یکی دو عیب ما میپویند
2 گویند بدم چو شعر هرجا که رسید من شعر نیم بدم چرا میگویند