آثار کمال خجندی

صفحه 94 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 کارم ز دست شد نظری کن بکار من بنگر بکار بنده خداوندگار من

2 فارغ شدم ز جنت و فردوسی و حورعین تا اوفتاد بر سر کویش گذار من

3 بس جان نازنین که چو گل میرود به باد ر در پای سروناز تو ای گلعذار من

4 کا تا جلوه کرد سرو قدت بر کنار چشم خالی نگشت آب روان از کنار من

1 تا رفتی از برم شده ام زار و ناتوان بازآ که دل شود ز وصال تو شادمان

2 از در درا ز لطف که میباشدم همی را مهر رخ تو در دل و نام تو بر زبان

3 تا دور گشتی از بر من أی انیس دل از درد اشتیاق ز دل می کشم فغان

4 نا مهربانی از تو نبود انتظار من با من ز راه لطف و کرم باش مهربان

1 زیر پا دامن کشان زلف دوتای او ببین بر زمین افتاده چندین سر برای او ببین

2 جنت اعلی و طوبی فکر دور است و دراز برگذر زان کوی و قند دلربای او ببین

3 تونیا را گر خیال چشم روشن کردنست گو به چشم ما بیا و خاک پای او ببین

4 گه به غمزه جنگ جوید گه بعارض آشتی هر زمان با این و آن جنگ و صفای او ببین

1 خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان

2 نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان

3 ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر بر سر گل چو نرگسی مست شراب ارغوان

4 نفسی که کوه برکند مرد خدا بیفکند پنجه شیر بشکند زور هزار پهلوان

1 من و محنت تو زهی راحت من چه راحت که بخت من و دولت من

2 چو من با تو باشم زهی راحت تو اگر این نباشد زهی محنت من

3 به دشنام من رنجه گشتی شنیدم زهی خواری نو زهی عزت من

4 من و اقتدا با تو در هر نمازی همین است تا زنده ام نیت من

1 برخ قدر گل و گلزار بشکن سخن گو قند را بازار بشکن

2 اگر خواهی شکسته مشک در چین ز زلف عنبرین یک تار بشکن

3 بمژگان چون بگیری نیزه بازی سنان در سینه انگار بشکن

4 شکست من دلت گر میکند خوش بروزی خاطرم صد بار بشکن

1 گر قد همچو سروش در بر توان گرفتن عمر گذشته دیگر از سر توان گرفتن

2 گویند دل ز جانان بر گیر حاش لله هرگز چگونه از جان دل بر توان گرفتن

3 در عمر خود گرفتم یک بوسه از دهانش گر بخت بار باشد دیگر توان گرفتن

4 هرگز بود که یک شب مست از درم در آید کان فتنه را به مستی در بر توان گرفتن

1 سوختی ای مرهم جانها درون ریش من آنشی بنشان دمی یعنی نشین در پیش من

2 شاکرم زانعام مخدومی که گفتی با رقیب بیشتر در بخش غم با عاشق درویش من

3 ای که هم چاکر شدی هم بنده یار خویش را ا گر نداری عار هم بار منی هم خویش من

4 عقل گفت اندیشه دورست عزم کوی دوست خاک بر اندیشه های عقل دور اندیش من

1 دلا نحفه جان به جانان رسان نیاز گدا پیش سلطان رسان

2 زمین بوس موران سر زیر پای به خاک جناب سلیمان رسان

3 شنیدم که چشمش مسلمان کش است مرا پیش آن نامسلمان رسان

4 از آن زلف دلبند و چاه ذقن مژده بند و زندان رسان

1 من نخواهم دیده از رویت دگر برداشتن مشکل است از دیده روشن نظر برداشتن

2 چشم داری ای کبوتر این چه گستاخیست باز نامة کآنجاست نام او بپر برداشتن

3 همچو بر مونیست از جا بر گرفتن بار کوه پیش آن سوی میان بار کمر برداشتن

4 دیده گریان خواستگردی از درش خندید و گفت چون توان ای دیده گرد از خاک تر برداشتن

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی