1 روی خوب از من مشتاق نپوشانی به قیمت صحبت صاحب نظران دانی به
2 گرچه دست دهد آزار دل مسکینان خاطر عاشق بیچاره ترنجانی به
3 من بسودای تو باز آمدم از شهوت چشم که به آن روی نظر بازی روحانی به
4 میل شاهی نکند هر که گدای تو بود زآنکه این منزلت از دولت سلطانی به
1 ز نشاط و عیش بادا لب تو همیشه خندان شکرست آن نه لبها گهرست آن نه دندان
2 به دهان تنگ فرما که ز حقه مرهمی ده چو به خنده تازه کردی سر ریش دردمندان
3 به غبار گرد روی تو خطی نوشته دیدم که به حسن از آنچه بودی شده هزار چندان
4 قلم مصوران گو سر خود بگیر و میرو نوبیا و صورت خود بنما به نقشبندان
1 بحر عشقت بحر بی پایاب گفتن میتوان در وصلت گوهر نایاب گفتن میتوان
2 عاشق گریان که گوید با تو دستی ده بما گر چه گستاخیست در غرقاب گفتن میتوان
3 گر کنم با چشم و دل گه گه ز بخت خود حدیث پیش بیداران حدیث خواب گفتن میتوان
4 ابرویت از گوشه گیران دل بناحق میبرد قول حق در گوشه محراب گفتن میتوان
1 دلم را صبر ممکن نیست از روی نکو کردن ولی گر اینچنین باشد نشاید عیب او کردن
2 به شبگردی بر آمد نام من چون ماه در کویش شبی از روزنش ناچار خواهم سر فرو کردن
3 به حسن آئینه می گوید که هستم چون به رویش من آن رو سخت را با دوست خواهم روبرو کردن
4 اگر چون فرصتی داری منه یک لحظه جام از کف که خواهد کوزه گر روزی ز خاک ما سبو کردن
1 نیست جز غم بینو خوردن دیگرم گر دهی سوگند بالله میخورم
2 من سگ کوی تو آنگه عار ازین گر از آن کمتر نیم زین کمترم
3 خاک پایت بر سر من منتی است باد این منت همیشه بر سرم
4 بگذرد جان از من آن ساعت که تو گونی از جان بگذر و من نگذرم
1 هر دمی با دگری ناز مکن چشم بر روی خسان باز مکن
2 چون نصیبی دهی از درد مرا دگری را بمن انباز مکن ناز کن
3 می کنم ناز دگر از تو نیاز بار دگر ناز مکن مدد مردم غماز مکن
4 غمزه را جانب من نیز مساز آن نخستین ز من آغاز مکن
1 نیست بازی با رخ او عشق پنهان باختن با چنان رخ غایبانه نیست آسان باختن
2 جان بسی در باخت عاشق تا به آن رخ عشق باخت پاکباز آمد مقامر از فراوان باختن
3 تا بری از من به بازی جان و سر وآنگه روان خواهم این شطرنج با تو تا به پایان باختن
4 چون به لب بازی کتی در عشوه جان بازم منت هرچه خواهد باخت باید با حریفان باختن
1 شبی خواهم چو شمعش لب گزیدن بدین قلم زبان باید بریدن
2 چو آن لب در خیال آرد دو چشمم چو آب از نازکی گیرد چکیدن
3 ندانم اشک خونین از پی کیست که دم بردم فتادش از دویدن
4 مرا چشمی گرت بینم چه باشد به چشم خود گناهی نیست دیدن
1 با تو ه را نمی رسد دعوی شاهدند آن دو رخ برینه معنی
2 گر بدیدی ز دور سرو تو حور ننشستی به سایه طوبی
3 مانده برمیم آن دهان حیران چشم نظارگی چو دیده هی
4 ب گفتمش در جواب کشتن ما نی نوشتی به غمزه گفت که نی
1 خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی باری برم خیالی چون نیستم وصالی
2 ای باد کی گذارت زآن سو مجال باشد بیماری و نباشد دانم ترا مجالی
3 امروز نیست زاهد غافل ز حال رندان کو را به هیچ وقتی وقتی نبود و حالی
4 چون زلف و رخ نمودی کردم سؤال بوسه دیدم تسلل دور آمد مرا سؤالی