1 اگر او یاد من دلخسته کردی دل آه و ناله را آهسته کردی
2 نیامد بر سرم چون حیف میرفت که پای نازک از من خسته کردی
3 به محراب ار بدیدی زاهة آن روی دعای ابرویش پیوسته کردی
4 کجا پروانه با شمعی نشستی حذر گرز آتش ننشسته کردی
1 ای بوده با تو ما را خویشی و آشنائی با آشنای خویشت تا چند بی وفائی
2 دل میدهد گواهی کز ما دلت ملول است آری تو راست فرمان باری تو جان مائی
3 ما بنده ایم و عاجز تو حاکمی و سلطان گر لطف می نمائی اور جور می فزانی
4 گر عاقلی و مجنون بگذار عشق لیلی در عاشقی رها کن ناموس و پارسائی
1 آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی
2 میداد داد خوبی می کرد نیز بیداد از هر طرف برآمد فریاد داد خواهی
3 تا لاله داغ بر دله هم گل فتاده در گل این زد به جامه چاکی وآن بر زمین کلاهی
4 می کرد باز گیسو میشد از آن مشوش می کرد باره گونی در حال ما نگاهی
1 ای دهان تو قند و لب همه می قند پیش لب تو لیس بشی
2 تیر از آن قد نهاده سر بگریز بیشکر دور نیست ناله نی
3 راز ما فاش کرد خون سرشک تو کمان را چه می کنی در پی
4 سوختی جان ما به غمزه و زلف چند ریزیم خاک بر سر وی
1 تب چرا درد سر آورد به نازکبدنی که چو گل تاب نیاورد به جز پیرهنی
2 بر تن نازک او همچو عرق لرزانست هر کجا هست تر و تازه گلی در چمنی
3 شکرش دارد و بادام زیان پنداری چشم نگشاید از آن روی و نگوید سخنی
4 دیدن نبض اشارت به مسیحا کردند گفت حیف است چنان دست بدست چو منی
1 چشم شوخ و دل سنگین بر سیمین داری خال مشکین رخ رنگین لب شیرین داری
2 تو چه دانی ز من و حال من ای شمع چگل که چو من عاشق دل سوخته چندین داری
3 بی نیازی و نیازت بمن بیدله نیست پادشاهی و فراغ از من مسکین داری
4 گفتة رسم وفا دارم و آئین جفا آن نداری سر یک موی ولی این داری
1 ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی
2 آن لب نه زلال است که خمریست بهشتی آن نقطه نه خال است که سریست آلهی
3 رویت به غلامی دلم خط به در آورد میداد بر آن خط دل من نیز گواهی
4 تو جان طلبی از من و من بوس چه پرسی هردم که چه خواهی تو ز ما هرچه تو خواهی
1 خرم آن دم که توأم مونس و همدم باشی من بغمهای تو دلتنگ و تو خرم باشی
2 گر کنی پرسشم اندیشه رنجوری نیست چه از آن درد نکونر که تو مرهم باشی
3 عجب آید همه کس را ز تو ای رشک پری که بدین لطف تو از طبنت آدم باشی
4 تا کسی بر من مفلسی ننهد تهمت گنج به از آن نیست که در صحبت ما کم باشی
1 دارم ز ابروان تو چشم عنایتی کر نازم اره کشی نکنندم حمایتی
2 چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین از غمزه تو نیست جزاینم شکایتی
3 بیرون از آنکه بیتو نخواهم وجود خویش از بنده در وجود نیاید جنایتی
4 رویت که آیتیست ز رحمت بر ابروان زاهد چو دید خواند به محراب آیتی
1 برویت بنگرم ناگه نرنجی بسویت بگذرم ناگه نرنجی
2 از وصلم حاصلی چون نیست باری غم هجرت خورم ناگه نرنجی
3 جهانت بنده شد من نیز خود را ازینها بشمرم ناگه نرنجی
4 تو هرجا تیغ بر گیری من آنجا سری پیش آورم ناگه نرنجی