آثار کمال خجندی

صفحه 93 از 109
109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار کمال خجندی / غزلیات کمال خجندی

غزلیات کمال خجندی

1 روی او از زلف دیدن می توان گل شب مهتابه چیدن می توان

2 گرچه زلف او ز سر تا پا جفاست این جفا از وی کشیدن می توان

3 کشتی مرغی که باشد خانگی گر به بام او پریدن می توان

4 با لب او میوه شیرین وصل گر رسد وفیه رسیدن می توان

1 ای غمت آرام جان عاشقان از تو پر شادی جهان عاشقان

2 خال مشکینت سواد الوجه ماست این بود بر رخ نشان عاشقان

3 بر زبانها ذکر نامت رفت حیف این بود ورد زبان عاشقان

4 خادما بر زاهد افشان مروحه گر مگس رانی ز خوان عاشقان

1 نقد جان چیست که در دامن جانان ریزم گر بخواهد ز سر هر دو جهان برخیزم

2 بی گناه در همه نیغم بزند بار عزیز ادب آنست که گردن نهم و نستیزم

3 رسم باشد که گریزند غلامان ز جفا من غلام تو چنانم که کشی نگریزم

4 در رحمت بگشایند به رویم فردا گر بود سلسله زلف تو دستاویزم

1 په جویست آن روان در فر شیرین که پرسد دیر دیر از یار دیرین

2 جگر خون گشت مسکین آهوانرا بخوان بر بولهب تبت نه یاسین

3 چه افتادست لیلی را به پرسید که آدم بود بین الماء و الطین

4 رقیب ما بمرد الحمدلله که نقش ما ندارد صورت چین

1 حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من که باشم من که نام او برآبد بر زبان من

2 رنیم روزی از چشمت بکشتن داد پیغامی هنوز آن مژده دولت نرفت از گوش جان من

3 نسیم دوستی آبد سگان آستانش را پس از صدسال اگر یک یک ببوین استخوان من

4 گمان میبردمی کأن به بسرو بوستان ماند چو دیدم شکل او شد راست از قدش کمان من

1 گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو کز زمین تا آسمان فرق است از ما تا بدو

2 گفتم آن موی میان هیچ است هیچ ار بنگری گفت اگر دلبستگی داری بدو هیچش مگو

3 گفتمش آن رنگ و نکهت در گل مشک از چه خاست گفت هر یک برده اند از روی و مریم رنگ و بو

4 گفتمش دل فکر روی و رای قدت می کند گفت این رائیست عالی و آن دگر فکر نکو

1 آمد درون دل غمت دیگر نمی آید برون سودای آن زلف سیه از سر نمی آید برون

2 شوق بهشت و حور عین سودای آن و فکر این از دله برون آمد همه دلبر نمی آید برون

3 تا رخ نپوشی کی شود از دیده اشک ما روان پنهان نگشته آفتاب اختر نمی آید برون

4 نقاش چین هر صورتی کانگیخت در بتخانه ها هرگز ز شرم روی او از در نمی آید برون

1 ای مردم در چشمم مثل رخت ندیده لیکن جمال خوبت رشک فرشته دیده

2 گفتی بروی چشمت خواهم قدم نهادن گفتی ولی نکردی یک روی مانده دیده

3 با عارض تو زلفت کرده دراز دستی بارب بود که بینم دست ورا بریده

4 دی از چمن نگارم چون شاخ گل برآمد تا با خودم آمدم من عقلم ز سر پریده

1 گر سرزنیغ نیزت دارد سر بریدن من بار سر نخواهم بار دگر کشیدن

2 زینسان که دل به پارب زآن غمزه خواست تیری یک تیر بر نشانه خواهد بفین رسیدن

3 هر کس به دفع دردی آرام یابد و من تا درد او نبینم نتوانم آرمیدن

4 گر پارسا بخواند در زیر لب دعائی بهر شفای دردم نگذارمش دمیدن

1 آن عارض و رخسار و جبین هست در سه ماه کز دیده نهائنده نهان کردمت آگاه

2 گر دیده گنه کرد که از خانه کشیمش ور اشک بزودیش برانیم ز درگاه

3 بر شاه گدا را نبود هیچ گرفتی جز دامن دولت که بگیرد گه و بیگاه

4 گره هست خود از جانب آن روی مپوشان تا روی نوه بینیم و بگیریم برو راه

آثار کمال خجندی

109 اثر از غزلیات کمال خجندی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات کمال خجندی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی