از پیرهنت بویی آمد به گلستانها از کمال خجندی غزل 1
1. از پیرهنت بویی آمد به گلستانها
کردند پر از نکهت گلها همه دامانها
...
1. از پیرهنت بویی آمد به گلستانها
کردند پر از نکهت گلها همه دامانها
...
1. آنکه دل در هوس روز وصال است او را
خواب شب در سر اگر هست خیال است او را
...
1. از تو یک ساعت جدایی خوش نمی آید مرا
با دگر کس آشنایی خوش نمی آید مرا
...
1. از عاشقی همیشه جوان است پیر ما
خالی مباد عشق بتان از ضمیر ما
...
1. از باد مکش طره جانانه ما را
زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را
...
1. ای خط تو سبزی خوان بلا
خال سیاه تو نشان بلا
...
1. ای روشنی از روی تو چشم نگران را
این روشنی چشم مبادا دگران را
...
1. ای زغمت دل به جفا مبتلا
بی تو به صد گونه بلا مبتلا
...
1. ای سراپرده سلطان خیالت دل ما
کرده درد و غم تو خانه در آب و گل ما
...
1. ای غمت یار بی نوایی ها
با من از دیرش آشنایی ها
...
1. این چه مجلس چه بهشت این چه مقام است اینجا
عمر باقی رخ ساقی لب جام است اینجا
...
1. ایها العطشان فی الوادی الهوا
جوی جویبان جانب دریا بیا
...