1 آنکه دل در هوس روز وصال است او را خواب شب در سر اگر هست خیال است او را
2 دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری چون نظرهاست در آن جای سوال است او را
3 خال لبهاش به خون دل صاحب نظران تشنه از چیست چو در پیش زلال است او را
4 دل بیمار من از دال و الف خالی نیست تا قد چون الف و زلف چو دال است او را
1 از پیرهنت بویی آمد به گلستانها کردند پر از نکهت گلها همه دامانها
2 با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه کز رشته زلف تست این چاک گریبانها
3 تا خوان جمالت را آراست به سبزی خط افکند لب لعلت شوری به نمکدانها
4 گر زلف برافشانی در پا فکنی سرها چون لب به حدیث آری بر باد دهی جانها
1 از تو یک ساعت جدایی خوش نمی آید مرا با دگر کس آشنایی خوش نمی آید مرا
2 گویی ام رو زین در وسلطان وقت و خویش باش بعد سلطانی گدایی خوش نمی آید مرا
3 چاکرانت را نمی گویم که خاک آن درم با بزرگان خود ستایی خوش نمی آید مرا
4 گفتمش در آب عارض عکس جان با ما نمای گفت هر دم خود نمایی خوش نمی آید مرا
1 از عاشقی همیشه جوان است پیر ما خالی مباد عشق بتان از ضمیر ما
2 با آنکه چون چراغ سحر شد جوانه مرگ هم دیر زیست مدعی زودمیر ما
3 صد جان ما ستاند و به یک بوسه وعده داد بسیار بخش دلبر اندک پذیر ما
4 در دل به قدر ذره نگنجد خیال غیر کز مهر او پر است ضمیر منیر ما
1 از باد مکش طره جانانه ما را زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را
2 آن شمع چگل گو که برقص آرد و پرواز این سوخته دلهای چو پروانه ما را
3 کردند زیان آنکه به صد گنج فریدون کردند بها گوهر یکدانه ما را
4 دیدند سرشکم همه همسایه و گفتند این سیل عجب گر نبرد خانه ما را
1 ای خط تو سبزی خوان بلا خال سیاه تو نشان بلا
2 لعل لبت کان دل من کرد خون خوانمش از درد تو کان بلا
3 زاهد خود بین به امید عطاست عاشق مسکین نگران بلا
4 داد نشانم کمرت زان میان باز فتادم به میان بلا
1 ای روشنی از روی تو چشم نگران را این روشنی چشم مبادا دگران را
2 یا حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی جان نگران را دل صاحب نظران را
3 زاهد ز تو پوشد نظر و عقل فروشد آن بی خبران را نگر این بی بصران را
4 از پیش من آن جان جهان را گذرانید تا خوش گذرانیم جهان گذران را
1 ای زغمت دل به جفا مبتلا بی تو به صد گونه بلا مبتلا
2 ساکن کوی تو به چنگ رقیب چون به سگ خانه گدا مبتلا
3 همچو دل خون شده در دست تو با رخ و با آن کف پا مبتلا
4 با تو چه گویم که چه ها میکشد دایم از آن زلف دو تا مبتلا
1 ای سراپرده سلطان خیالت دل ما کرده درد و غم تو خانه در آب و گل ما
2 سر به فردوس نیاریم چون زلف تو فرود تا به خاک سر کوی تو بود منزل ما
3 مشکل ما دهن تست که هست آن یا نیست جز به منطق لب تو حل نکند مشکل ما
4 شمع خود را سزد ار بر نکشد چون قندیل شب چو از طلعت خود نور دهی محفل ما
1 ای غمت یار بی نوایی ها با من از دیرش آشنایی ها
2 از چراغ رخت به خانه چشم در شب تیره روشنایی ها
3 گفت پای از رهت گریزانم تا به کی این گریز پایی ها
4 سگ کویت به من نمود رقیب بودش این هم ز خود نمایی ها