1 روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد، ابر از رُخِ گلزار همیشوید گَرْد،
2 بلبل به زبانِ پهلوی با گلِ زرد، فریاد همیزند که: می باید خورد!
1 می نوش که عمرِ جاودانی این است، خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است.
2 هنگامِ گُل و مُل است و یاران سرمست، خوش باش دمی، که زندگانی این است.
1 ساقی، گل و سبزه بس طربناک شدهاست، دریاب که هفتهٔ دگر خاک شدهاست؛
2 می نوش و گُلی بچین، که تا در نگری گل خاک شدهاست و سبزه خاشاک شدهاست.
1 تا زُهره و مَهْ در آسمان گشته پدید، بهتر ز میِ ناب کسی هیچ ندید؛
2 من در عجبم ز میفروشان، کایشان، زین بِهْ که فروشند چه خواهندخرید؟
1 * می بر کفِ من نِهْ که دلم تاب است، وین عمرِ گریزپای چون سیماب است،
2 دریاب که، آتشِ جوانی آب است، هُش دار، که بیداری دولت خواب است.
1 از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است، وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است،
2 این یک نفسِ عزیز را خوش میدار، کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است.
1 لب بر لب کوزه بردم از غایت آز، تا زو طلبم واسطهٔ عمرِ دراز،
2 لب بر لب من نهاد و میگفت به راز: می خور، که بدین جهان نمیآیی باز!
1 فصلِ گُل و طَرْفِ جویْبار و لبِ کِشْت، با یک دو سه تازه دلبری حورسرشت؛
2 پیش آر قَدَح که بادهنوشانِ صَبوح، آسوده ز مسجدند و فارغ ز بهشت.
1 برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران، خوش باش و دمی به شادمانی گذران
2 در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی، نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
1 امروز تو را دسترس فردا نیست، و اندیشهٔ فردات به جز سودا نیست،
2 ضایع مکن این دم اَر دلت بیدار است، کاین باقیِ عمر را بقا پیدا نیست!