1 روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد، ابر از رُخِ گلزار همیشوید گَرْد،
2 بلبل به زبانِ پهلوی با گلِ زرد، فریاد همیزند که: می باید خورد!
1 فصلِ گُل و طَرْفِ جویْبار و لبِ کِشْت، با یک دو سه تازه دلبری حورسرشت؛
2 پیش آر قَدَح که بادهنوشانِ صَبوح، آسوده ز مسجدند و فارغ ز بهشت.
1 بر چهرهٔ گُل نسیمِ نوروز خوش است، در صَحنِ چمن رویِ دلافروز خوش است،
2 از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست؛ خوش باش و ز دی مگو، که امروز خوش است.
1 ساقی، گل و سبزه بس طربناک شدهاست، دریاب که هفتهٔ دگر خاک شدهاست؛
2 می نوش و گُلی بچین، که تا در نگری گل خاک شدهاست و سبزه خاشاک شدهاست.
1 چون لاله به نوروز قدح گیر به دست، با لالهرخی اگر تو را فرصت هست؛
2 می نوش به خرمی، که این چرخِ کبود ناگاه تو را چو خاک گرداند پَست.
1 * هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند، در دامنِ گل بادِ صبا چنگ زند،
2 هشیار کسی بُوَد که، با سیمْبَری می نوشد و جام باده بر سنگ زند.
1 برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران، خوش باش و دمی به شادمانی گذران
2 در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی، نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
1 در دایرهِٔ سپهرِ ناپیدا غور، می نوش به خوشدلی که دور است به جور؛
2 نوبت چو به دوْرِ تو رَسَد آه مکن، جامی است که جمله را چشانند به دوْر!
1 از درسِ علوم جمله بگریزی بِهْ، و اندر سرِ زلفِ دلبر آویزی به،
2 ز آن پیش که روزگار خونت ریزد، تو خونِ قِنینه در قدح ریزی به.
1 ایّامِ زمانه از کسی دارد ننگ، کاو در غمِ ایّام نشیند دلتنگ؛
2 می خور تو در آبگینه با نالهٔ چنگ، ز آن پیش که آبگینه آید بر سنگ!