1 * از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی، اوراقِ وجودِ ما همیگردد طی؛
2 می خور، مخور اندوه، که گفتهاست حکیم: غمهای جهان چو زَهر و تِریاقش می.
1 * ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم، وین یکدمِ عمر را غنیمت شمریم؛
2 فردا که ازین دیْر کُهَن درگذریم؛ با هفتهزارسالگان سربهسریم.
1 در دایرهِٔ سپهرِ ناپیدا غور، می نوش به خوشدلی که دور است به جور؛
2 نوبت چو به دوْرِ تو رَسَد آه مکن، جامی است که جمله را چشانند به دوْر!
1 چون لاله به نوروز قدح گیر به دست، با لالهرخی اگر تو را فرصت هست؛
2 می نوش به خرمی، که این چرخِ کبود ناگاه تو را چو خاک گرداند پَست.
1 فردا علم نفاق طی خواهم کرد، با موی سپید قصد می خواهم کرد،
2 پیمانهٔ عمر من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط، کی خواهم کرد؟
1 صبح است، دمی بر می گلرنگ زنیم، وین شیشهٔ نام و ننگ بر سنگ زنیم،
2 دست از اَمَلِ درازِ خود باز کشیم، در زلفِ دراز و دامنِ چنگ زنیم.
1 زان پیش که نامِ تو ز عالَم برود می خور، که چو می به دل رسد غم برود؛
2 بگشای سرِ زلفِ بُتی بند ز بند، زان پیش که بندبندت از هم برود!
1 مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش، دمی خوشتر از این نتوان یافت
2 خوش باش و بیندیش که مهتاب بسی اندر سر گور یک به یک خواهد تافت
1 وقت سحر است، خیز ای مایهٔ ناز، نرمکنرمک باده خور و چنگ نواز،
2 کانها که بجایند نپایند کسی، و آنها که شدند کس نمیآید باز!
1 خیام، اگر ز باده مستی، خوش باش؛ با لالهرخی اگر نشستی، خوش باش؛
2 چون عاقبتِ کار جهان نیستی است، انگار که نیستی، چو هستی خوش باش.