1 تا دست به اتفاق بر هم نزنیم، پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم،
2 خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح، کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!
1 لب بر لب کوزه بردم از غایت آز، تا زو طلبم واسطهٔ عمرِ دراز،
2 لب بر لب من نهاد و میگفت به راز: می خور، که بدین جهان نمیآیی باز!
1 خیام، اگر ز باده مستی، خوش باش؛ با لالهرخی اگر نشستی، خوش باش؛
2 چون عاقبتِ کار جهان نیستی است، انگار که نیستی، چو هستی خوش باش.
1 فردا علم نفاق طی خواهم کرد، با موی سپید قصد می خواهم کرد،
2 پیمانهٔ عمر من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط، کی خواهم کرد؟
1 گردون نِگَری ز قدِّ فرسودهٔ ماست، جیحون اثری ز اشکِ پالودهٔ ماست،
2 دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست. فردوس دمی زِ وقتِ آسودهٔ ماست.
1 عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پیِ نیستی و هستی گذرد
2 می خور که چُنین عمر که غم در پی اوست آن بِهْ که به خواب یا به مستی گذرد