1 این قافلهٔ عمر عجب میگذرد! دریاب دمی که با طَرَب میگذرد؛
2 ساقی، غم فردای حریفان چه خوری. پیش آر پیاله را، که شب میگذرد.
1 بر چهرهٔ گُل نسیمِ نوروز خوش است، در صَحنِ چمن رویِ دلافروز خوش است،
2 از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست؛ خوش باش و ز دی مگو، که امروز خوش است.
1 هنگام صبوح ای صنمِ فرخْپی برساز ترانهای و پیش آور می؛
2 کافکند به خاک صد هزاران جَم و کیْ این آمدنِ تیرمه و رفتنِ دی.
1 عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پیِ نیستی و هستی گذرد
2 می خور که چُنین عمر که غم در پی اوست آن بِهْ که به خواب یا به مستی گذرد
1 تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه؛ وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه،
2 پر کن قدح باده، که معلومم نیست کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه.
1 با باده نشین، که مُلْکِ محمود این است، وَزْ چنگ شنو، که لحنِ داوود این است؛
2 از آمده و رفته دگر یاد مکن، حالی خوش باش، زانکه مقصود این است.