1 * از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی، اوراقِ وجودِ ما همیگردد طی؛
2 می خور، مخور اندوه، که گفتهاست حکیم: غمهای جهان چو زَهر و تِریاقش می.
1 زان پیش که نامِ تو ز عالَم برود می خور، که چو می به دل رسد غم برود؛
2 بگشای سرِ زلفِ بُتی بند ز بند، زان پیش که بندبندت از هم برود!
1 * ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم، وین یکدمِ عمر را غنیمت شمریم؛
2 فردا که ازین دیْر کُهَن درگذریم؛ با هفتهزارسالگان سربهسریم.
1 * تَن زن چو به زیرِ فَلَکِ بیباکی، می نوش چو در جهانِ آفتناکی؛
2 چون اوّل و آخِرت به جز خاکی نیست، انگار که بر خاک نهای در خاکی.
1 * می بر کفِ من نِهْ که دلم تاب است، وین عمرِ گریزپای چون سیماب است،
2 دریاب که، آتشِ جوانی آب است، هُش دار، که بیداری دولت خواب است.
1 می نوش که عمرِ جاودانی این است، خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است.
2 هنگامِ گُل و مُل است و یاران سرمست، خوش باش دمی، که زندگانی این است.
1 با باده نشین، که مُلْکِ محمود این است، وَزْ چنگ شنو، که لحنِ داوود این است؛
2 از آمده و رفته دگر یاد مکن، حالی خوش باش، زانکه مقصود این است.
1 امروز تو را دسترس فردا نیست، و اندیشهٔ فردات به جز سودا نیست،
2 ضایع مکن این دم اَر دلت بیدار است، کاین باقیِ عمر را بقا پیدا نیست!
1 * دوْرانِ جهان بی می و ساقی هیچ است، بی زمزمهٔ نایِ عراقی هیچ است؛
2 هر چند در احوال جهان مینگرم، حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است.
1 تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه؛ وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه،
2 پر کن قدح باده، که معلومم نیست کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه.