1 بیدولت عشق زندگانی نفسیست هنگامهٔ عشرتِ جوانی هوسیست
2 بیباد بهار جای گل در گلشن یا دستهٔ خار خشک یا مشت خسیست
1 هر صبح که کردیم به غم شام گذشت هر جور که دیدیم ز ایام گذشت
2 آلام اگر دست ز ما باز نداشت ما پیر شدیم و درک آلام گذشت
1 گر خاک در یار نَرُفتیم گذشت گر طعنهٔ اغیار شنفتیم گذشت
2 آن سوز که در سینهٔ ما پنهان بود گفتیم گذشت، گر نگفتیم گذشت
1 آن نیمهٔ نان که بینوایی یابد وآن جامه که کودک گدایی یابد
2 چون لذت فتحیست که اقلیمی را لشکرشکنی، جهانگشایی یابد
1 صبح است ز خرمی جهان میخندد هر قطره به بحر بیکران میخندد
2 بو در گل و نشئه در می و می در جام از شوق، زمین و آسمان میخندد
1 هر ذرهٔ خاک من زبانی دارد از گردش دهر دوستانی دارد
2 این کهنهردای من نهان در هر چین تاج و کله جهانسِتانی دارد
1 از ابر سیاه لعل و گهر میریزد وز دیدهٔ من خون جگر میریزد
2 بیروی تو از هر مژهام در گلشن دامندامن لاله تر میریزد
1 آن فر و شکوه کبریاییت چه شد؟ آن لاف خدیوی و خداییت چه شد؟
2 صد قرن بر افکار و عقول مردم فرماندهی و حکمرواییت چه شد؟
1 شهرت طلبی چند به هم ساختهاند چون گرگ گرسنه در جهان تاختهاند
2 کردند به زیر پا هزاران سر و دست تا گردن شوم خود برافراختهاند
1 یارب به کسانی که جگر سوختهاند یک عمر متاع درد اندوختهاند
2 خاکم به هوای آن جوانمردان کن کز هرچه به جز تو دیده بردوختهاند