1 وام بگرفتم به صد جان گرد نعلین ترا هست جانی آنهم از تو چون دهم دین ترا
2 بی توام چندان مطول شد شب تاریک هجر مختصر خوانم تطاولهای زلفین ترا
3 ماه نو بر مهر ثابت عقرب و پروین روان وه چه زیبد هیئت اشکال بی شین ترا
4 بر رسد بندان نگردد کشف راز ار ننگرند گرد روی خون چکان، چوگان زلفین ترا
1 واحسرتا که جدا شدم از خانه خدا از غصه وقت گشت شود دل ز هم جدا
2 ما را نبود خواهش رفتن ز کوی دوست اما چو امر اوست، ز سر میکنیم پا
3 اهل صفا به داغ غم مروه مردهاند من شاد چون زیم، که شدم دور از صفا
4 حجر و مقام و زمزم و ارکان و ملتزم گویند بازگرد، کجا میروی کجا؟
1 به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
2 فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
3 ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم به گوش خود شنیدم هر طرف افسانه خود را
4 به گرد شمع رویت بس که گشتم ماندم از پرواز سرت گردم چه زیبا سوختی پروانه خود را
1 جز تو سرمایه جان نیست مرا بی تو سودای جنان نیست مرا
2 کی کنم قول کسی در حق تو گوش جز تو به جهان نیست مرا
3 گر شوم از سو کوی تو جدا غیر فریاد و فغان نیست مرا
4 بی وصالت که جز او مایه عیش نیست شادی به روان، نیست مرا
1 چنان ببریدی آخر رشتههای آشنایی را که نتوان داد داد شکوه روز جدایی را
2 پس از همخانگی چندان بیابان در میان آمد کبوتر بر نتابد خط شرح بینوایی را
3 کسی کاو باشد از اهل سعادت چون روا دارد به حرف دشمن دین ترک احباب خدایی را
4 چنان دانم که ناگه دامن از وصلت برافشانم که تا بینی جزای این همه بیاعتنایی را
1 می رسد گر شوی تو دور از ما تا سمک اشک و آه تا به سما
2 دل به کویت چنان شده است اسیر ابدا لیس یرفع القدما
3 دیده جویای خاک درگه تست ترب اقدامکم یزیل عمی
4 بی جمال تو گر روم به بهشت لا اری الروح بل اری الما
1 ای گل رویت بود مژگان به چشمم خارها صد ماه کنعانی برم چون نقش بر دیوارها
2 احوال آزار مرا پرسیده بودی از کرم سهل است با هجر تو بر جان سختی آزارها
3 لیک از وفور انتظار، شد چشم گریانم چهار شاید کند آن غمگسار، غم خواری بیمارها
4 نا آمدن را تیر بیم از طعن مردم وجه نیست هستند صافیطینتان عاری ز عیب و عارها
1 الهی تا به کی مرغ دل اندر دام کاکلها بود درمانده و پا بسته، ای حلال مشکلها
2 اگر نه خامه مانی ز فیضت رشحهریز آمد کجا یک قطره شبنم ریختی بر چهره گلها
3 وگرنه بر گلستان پرتو حسنت زدی عکسی که در وی میشنیدی بانگ واویلای بلبلها
4 به تقدیر ار نبودی دست تقدیر جهانآرا که را در خود بدی مشاطگی زلف سنبلها
1 ای به قد سرو و به عارض همچو ب و د و ر (با و دال و را) کرده زلفت آفتابی را نهان در ش و ب (شین و با)
2 مرده را لعلت حیات جاودانی میدهد کی از این معجز زند دم م و س و ی و ح (میم و سین و یا و حا)
3 زخم دل را از تو می خواهم به تازی مرهمی اعطنی من فیک لطفا ق و ب و ل و ه (قاف و با و لام و ها)
4 گر نقاب از روی برداری که خواهد فرق کرد مه برآمد ز ابر یا بنمود یارم ر و خ (را و خا)
1 مجمر سینه ز دوریت به تاب است امشب وز غمت صبر به دل نقش بر آب است امشب
2 در هوای نمک لعل و می دیده مست دل که در آتش عشق تو کباب است امشب
3 گل رخسار تو نقش است و چنان در دیده کآب چشمم همگی عین گلاب است امشب
4 نادیم خواب مبادا که به خوابت بینم دیده بخت مرا بین چه به خواب است امشب