1 بنازم نازنینی را که شد از عکس رخسارش عیان زینسان گلی صد دل کشد قلاب هر خارش
2 ز اوراقش دو صد یاقوت رمانی بود در کف شده هر قطره شبنم بر جبین لولوی شهسوارش
3 دم از لعلش زدن محض پشیمانی است نادانی همین کافی است باشد نسبتی با روی دلدارش
4 شده پیراهن فیروزه اش صد پاره و آری همیشه بدر کامل با کتان اینست کردارش
1 به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
2 فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
3 ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم به گوش خود شنیدم هر طرف افسانه خود را
4 به گرد شمع رویت بس که گشتم ماندم از پرواز سرت گردم چه زیبا سوختی پروانه خود را
1 چون کنی از لعل لب میل شکر ریختن هر طرف ارزان شود جان به لب آویختن
2 خنده زنان هر زمان می نگری بر فلک عقد ثریا شود مایل بگسیختن
3 مه همه تن رو شده چون نگرد بر رخت نیست ورا چاره ای غیر زبگریختن
4 از مژه ات ای صنم گشته مشبک تنم نادره پرویز نیست بهر شکر بیختن
1 به اکسیر وحیل هر خاک راهی زر نخواهد شد همه بد اصل سنگی در بها گوهر نخواهد شد
2 سلیمانی نزیبد هر که را خاتم بود در کف و آن کو آینه می سازد اسکندر نخواهد شد
3 همه کس خویش را عاشق تواند کرد چون بلبل ولی پروانه وش جویای ترک سر نخواهد شد
4 همه گلگون سواری خسرو پرویز نتواند گفت همه زیبا رخی شیرین صفت دلبر نخواهد شد
1 سوگند به خالی ز رخت گشته پدید سوگند به خطی که به گردش بدمید
2 سوگند به آن قامت چون سرو چمن کاندر هوسش عمر به پایان برسید
3 سوگند به آن فتنه که چشمش گویند و آنگاه قسم به آن هلال شب عید
4 سوگند به آن لعل لب و مایه جان هر کس که بدبدش لب حسرت بگزید
1 ای به امید وصالت تلخی هجران لذیذ آب تیغت در گلو چون قطره حیوان لذیذ
2 لذت زیبایی خال رخت از دل نرفت وه که هندو بچه مینو بود چندان لذیذ
3 گاه مژگانت رباید از کفم دل، گاه خط در گلستان رخت هم خار و هم ریحان لذیذ
4 جان من از دوریت جانم به لب نزدیک شد هوشمندان جان نپندارند بی جانان لذیذ
1 ای گل رویت بود مژگان به چشمم خارها صد ماه کنعانی برم چون نقش بر دیوارها
2 احوال آزار مرا پرسیده بودی از کرم سهل است با هجر تو بر جان سختی آزارها
3 لیک از وفور انتظار، شد چشم گریانم چهار شاید کند آن غمگسار، غم خواری بیمارها
4 نا آمدن را تیر بیم از طعن مردم وجه نیست هستند صافیطینتان عاری ز عیب و عارها
1 مرد از هجر روی تو ای نازنین فریاد رس خون شد دلم از خوی تو ای نازنین فریاد رس
2 هر سو رود از دیده خون، جولان کنان آید برون سروقد دلجوی تو، ای نازنین فریاد رس
3 دل نافه تاتار شد، اشکم همه گلزار شد هر گوشه ای از کوی تو، ای نازنین فریاد رس
4 کی بی رخت بویم سمن، بیزارم از مشک ختن گر باد آرد بوی تو، ای نازنین فریاد رس
1 ای که رویت را بود بر مهر تابان صد شرف تیرباران خیال غمزه ات جان را هدف
2 نسبت ماه دو هفته با رخت از ابلهی است نی همین نقصانش از رویت خسوف است و کلف
3 آب حیوان، مهر رخشان در رخت باشد عیان مشک و عنبر، شهر و شکر، لعل و گوهر در صدف
4 دسته دسته بسته، رسته سبزه گرد سلسبیل نقطه نقطه مشک تر بر صفحه مه بسته صف
1 ای شده در دور لعلت تازه ایام مسیح زنده گشته از دم جانپرورت نام مسیح
2 عالم و آدم گرفتار خط سبز تو شد نه همین زنجیر موسی گشت یا دام مسیح
3 پای کی تارک گردن نهادی از شرف گر نشد بر بندگیت ختم انجام مسیح
4 گر لب او را بدی خاصیت لعلت چرا عالم سفلی سلیمان وش نشد رام مسیح