1 از آن رو سوی سام شد آگهی دگر پیش تسلیم با فرهی
2 که آمد نهنکال همچون نهنگ به پیکار تو تیز کرده دو چنگ
3 فرستاد فغفور چینش به کین شتابان درآمد دو ابرو به چین
4 بخندید از آن گفته سام سوار که دارم سپاسی ز پروردگار
1 چنین گفت گوینده داستان که برگفت از گفته باستان
2 که چون سام سالار ایران زمین دگر باره زد خیمه بر دشت چین
3 بفرمود کآمد به پیشش دبیر دبیر خرمند بسیار ویر
4 یکی نامه فرمود کاندر زمان که بنویس و کس را مده خود امان
1 بگفت و بگرداند در دیده آب یکی حمله آورد اندر شتاب
2 یکی از کمربند بگرفت زود برآورد از فرق سر همچو دود
3 به دست دگر دیگری را گرفت درآمد به نیروی کو در شگفت
4 تن هردوان را همی بربکند به بالا درآورد آن دیوبند
1 دگر ره چو فرهنگ با زور و چنگ درآمد به خرگه بسان پلنگ
2 چو سهلان ورا دید از آن بردمید بزد دست و شمشیر کین برکشید
3 یکی حمله آورد و بر شد غریو درانداخت بر سوی فرهنگ دیو
4 که فرهنگ دیو اندر آمد به خشم به سهلان گرداند از کینه چشم
1 چو خورشید بر چرخ گردید راست همه سایه وی را از آن بر بکاست
2 که بانگی برآمد غریوان چو ابر که لرزید از آن نعره در پیشه ببر
3 که هان نامور سام فیروزگر رسیدم به فرمان یک دادگر
4 مخور غم در اندیشه چندین مباش که بر دیو جنگی سرآری معاش
1 درا ای سهیل یمانی به برج برا ای عقیق یمانی به درج
2 گذر کن ز معموره آب و گل سفر کن به معموره جان و دل
3 قلم در قلم حرف افلاک کش خط اندر خط نسخه خاک کش
4 برو ترک این هفت منزل بگوی بیا دست ازین مار نهسر بشوی
1 سراینده مرغان بستان سرای ازین گونه گشتند دستان سرای
2 که چون سام نیرم علم برکشید می روشن از ساغر زر کشید
3 رخ آورد چون شاه خاور به چین علم زد چو گیسوی دلبر به چین
4 چو بنشست جمشید بر تخت عاج ز یاقوت رخشنده بر فرق تاج
1 سرای تذروان فرخنده کام بدین گونه گفتند از کار سام
2 که از آبگین چون مگس دور شد به بوی عسل دفع زنبور شد
3 جنیبت برون برد از آن رزمگاه علم زد در ایوان فغفورشاه
4 چو خور برق از برج مه برفراخت ازین چرخ اطلس کله برفراخت
1 چو بشنید ازو سام این گفتگوی سوی ابرها تیز بنهاد روی
2 بدو گفت کای زشت ناپاک دیو کشیده سر از راه کیهان خدیو
3 ستایش نکردی تو یزدان پاک از آن پیکرت را کنم چاکچاک
4 بگفت و درانداخت تیغ ستیز که بر جان شومش شود رستخیز
1 سپیده چو از کوه برکرد سر سیاهی نهان گشت در بحر و بر
2 چو گلگونه بر روی افلاک زد گریبان شب را دگر چاک زد
3 سپهبد به طاقی رسید از فنا سرش رفته بر چرخ و بس دلگشا
4 یکی صفه از سنگ پرداخته همه طرح از رنگ انداخته