1 خروس سحر دانهای نجوم چو برچید یکسر ازین سبز بوم
2 چو باز سفیده به پرواز شد در روشنی بر جهان باز شد
3 سپهبد بیاراست پس سازه را به سر بر نهاده ز آهن کلاه
4 بدو گشت همراه قلواد شیر همان گرد شاپور مرد دلیر
1 چو لعل از خور کان برآورد سر ز زربفت کوه کمرکش کمر
2 شه مشرق از تیغ که تیغ زد سر تیغ بر جوشن میغ زد
3 به دشتی فتادند بس هولناک که از هول او دیو گشتی هلاک
4 همه پر ز شر بود پر شعلهزار به جای گیا بسته بر نوک خار
1 بپاسخ بدو گفت شاه زن است که زین سان شتابنده و پازن است
2 ورا نام حورا بود در جهان که نامش نگنجد همی در زبان
3 به آهنگ روی تو گشته سوار شتابان رسیده درین چشمه سار
4 بدو گفت پس کای زن ماهروی مرا چون شناسد مه مشک موی
1 نشست از بر تخت فرخنده سام درآمد ز ساقی خوش خرام
2 نشستند با رودسازان به هم به ماننده بزم فرخنده جم
3 همه بزم پر نور شد سر به سر درخشنده ماننده ماه و خور
4 همه دلبران چهره افروخته یکی ساخته و یکی سوخته
1 چو یک بهره از تیره شب درگذشت شب آهنگ بر چرخ گردنده گشت
2 چو اول خروس سحرخوان بخواند مه نو ازین دیر محمل براند
3 دلاور ز جا خاست آراسته سلیح از بر خویش پیراسته
4 چنین گفت قلواد را پهلوان که ای مرد بیدار روشنروان
1 چرا دیر آمد جهان پهلوان که گشتم ز هجرانش تیره روان
2 بدو گفت سالار فرزانه مرد که سام از فراقش درین ره چه کرد
3 درین ره بسی رزمهای دراز به پیش آمدش گرد گردنفراز
4 درین بد که بیدار شد ابرها پریدخت را دید از خود جدا
1 چو خورشید سر بر زد از کوهسار سراسر جهان شد چو خرم بهار
2 چو آئینه چین برون شد ز زنگ سفیداج زد بر رخ قیر رنگ
3 به قلواد گفت آن یل نامدار نه برگشت شاپور از آن کوهسار
4 برآنم که او را بد آمد به پیش دگرگونه گردید آئین و کیش
1 بگفتند سام است که آمد به جنگ همه کوه از خون شده لعل رنگ
2 شگفتی دلیر است سام سوار به تنها تن خود کند کارزار
3 برآورد دود از تن ماه همه چو گرگ اندر آمد میان رمه
4 بسی کشت بر قله و برزکوه شده نره دیوان ازو در ستوه
1 گشادند دست پریدخت ماه یکی نامه بنوشت بر رزمخواه
2 سر نامه نام خدای جهان که او کام داده همی بر مهان
3 زمان و زمین و سپهر آفرید درشتی و نرمی و مهر آفرید
4 ازو آفرین باد بر سام یل که آمد سوی دیو همچون اجل
1 سپیده چو از کوه برکرد سر سیاهی نهان گشت در بحر و بر
2 چو گلگونه بر روی افلاک زد گریبان شب را دگر چاک زد
3 سپهبد به طاقی رسید از فنا سرش رفته بر چرخ و بس دلگشا
4 یکی صفه از سنگ پرداخته همه طرح از رنگ انداخته