1 چو خورشید بنهاد بر سر کلاه به تخت فلک باز بنشست شاه
2 بزد سکه بر چرخ گردنده هور زمین و زمان گشت ازو پر ز نور
3 خبر شد به نزدیک شداد عاد که خاتوره آمد ز ره همچو باد
4 به همراه او لشکر بیکران همه دیوچهران و تیره روان
1 چو لشکر شنیدند ازو این سخن نجنبید یک تن از آن انجمن
2 مگر پور شداد شوم پلید برانگیخت اسبش ز جا خود شدید
3 تو گفتی مگر دیو بد بدنژاد چنین گفت آنگه به شداد عاد
4 که تا کی زبونی کشم زین سوار زبونی بماند ز من یادگار
1 چو پوشید گردون پلاس سیاه چو ابروی پیران آینده راه
2 دو لشکر جدا گشت از یکدگر طلایه برون رفت بر دشت و در
3 چنین گفت خاتوره شداد را که امشب به آتش دهم باد را
4 نمانم ز سام نریمان اثر برآرم دمار از تن بدگهر
1 خبر شد سوی عوج و شداد عاد که خاتوره از سام یل شد به باد
2 ز تیغ سپهدار فرخنده بخت شده دست و پایش همه لخت لخت
3 یکی زان خبر عوج آمد به جوش ز جانش به گردون برآمد خروش
4 به ناخن همه روی شومش بکند بغلطید بر خاک زار و نژند
1 چو آن هر دو صف گشت آراسته دل مهر و آزرم برخاسته
2 برون آمد از لشکر آن تیره کار مر آن عوج سرگشته نابکار
3 بیامد به میدان بغرید سخت به گردن برآورد باز آن درخت
4 به شدادیان آنگهی حمله کرد که ای پهلوانان روز نبرد
1 یکی نعره زد اهرمن اهرمن که در لرزه آمد زمین و زمن
2 بگفتا منم اهرن مغربی هر انگشت دستم بود عقربی
3 ز کهسار قافم زبان بیگزاف نیارم که گویم ز خود هیچ لاف
4 پی رزم و پیکار سام آمدم در آورد جویائی نام آمدم
1 چو از چادر صبح بادبان ز دریای شب راند کشتی دمان
2 فلک خاک نکبت بدو ریخت پاک سر تاج و تختش درآمد به خاک
3 سپه گرد شد گرد او نیزهدار اگر بشمری بود پانصد هزار
4 همه عادی از تخم شدادیان نشستند بر اسب آن عادیان
1 چو بشنید این گفته شداد عاد به پاسخ بدو گفت کای بدنژاد
2 که باشد منوچهر در ایران زمین که خوانم به شاهی بدو آفرین
3 به درگاه من او یکی بنده است بر بندگانم سرافکنده است
4 شنیدی که یزدان کند چاکری بر بنده خود کند کهتری
1 یکی دار کردند بر پا بلند رسیدند گردان تن ارجمند
2 به تیر و کمان همچو شیر آمدند ابا ترکش پر ز تیر آمدند
3 ورا زنده کردند آنگه به دار تماشاکنان گرد سام سوار
4 که ناگاه ابری برآمد سیاه جهان کرد تاریک بر مهر و ماه