1 یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
2 یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب در مه چارده تا روز نظر بود مرا
3 یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی افق دیده پر از شعلهٔ خور بود مرا
4 یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
1 مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
2 اگرم زار کشی میکش و بیزار مشو زاریم بین و ازین بیش میازار مرا
3 چون در افتادهام از پای و ندارم سر خویش دست من گیر و دل خسته بدست آر مرا
4 بی گل روی تو بس خار که در پای منست کیست کز پای برون آورد این خار مرا
1 کجا خبر بود از حال ما حبیبان را که از مرض نبود آگهی طبیبان را
2 گر از بنفشه و سنبل وفا طلب دارند معینست که سوداست عندلیبان را
3 ز خوان مرحمت آنها که میدهند نصیب به تیغ کین ز چه رانند بینصیبان را
4 اگر ز خاک محبان غبار برخیزد مؤآخذت نکند هیچکس حبیبان را
1 طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا بالله قل لحاشتی ما بال رکب قد سری
2 یاران برون رفتند و من در بحرخون افتادهام طرفی علی هجرانهم تبکی و ما تغنی البکا
3 بار سفر بستند و من چون صید وحشی پای بند ساروا و من آماقنا اجروا ینا بیع الدما
4 افتان و خیزان میروم تاکی رسم در کاروان و الرکب قد ساروا الی الایحاد و الحادی حدا
1 مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب صبوحست ای بت ساقی بده شراب
2 اگر مردم بشوئیدم به آب چشم جام وگر دورم بخوانیدم به آواز رباب
3 فلک در خون جانم رفت و ما در خون دل می لعل آب کارم برد و ما در کار آب
4 مرا بر قول مطرب گوش و مطرب در سماع من از بادام ساقی مست و ساقی مست خواب
1 گر راه بود بر سر کوی تو صبا را در بندگیت عرضه کند قصه ما را
2 ما را به سرا پردهٔ قربت که دهد راه برصدر سلاطین نتوان یافت گدا را
3 چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند سر کوفته باید که بدارند گیا را
4 گر ره بدواخانهٔ مقصود نیابیم در رنج بمیریم و نخواهیم دوا را
1 رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را
2 زندهٔ جاوید گردد کشته شمشیر عشق زانکه از کشتن بقا حاصل شود جرجیس را
3 جان بده تا محرم خلوتگه جانان شوی تا نمیرد کی به جنت ره دهند ادریس را
4 گرنه در هر جوهری از عشق بودی شمهای کی کشش بودی به آهن سنگ مغناطیس را
1 بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا که برون شد دل سرمست من از دست اینجا
2 چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا
3 تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا
4 کیست این فتنهٔ نوخاسته کز مهر رخش این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا
1 میرود آب رخ از بادهٔ گلرنگ مرا میزند راه خرد زمزمهٔ چنگ مرا
2 دلق از رق به می لعل گرو خواهم کرد که می لعل برون آورد از رنگ مرا
3 من که بر سنگ زدم شیشهٔ تقوی و ورع محتسب بهر چه بر شیشه زند سنگ مرا
4 مستم از کوی خرابات ببازار برید تا همه خلق ببینند بدین رنگ مرا
1 ای به ناوک زده چشم تو یکاندازان را کشته افعی تو در حلقه فسونسازان را
2 جان ز دست تو ندانم به چه بازی ببرم پشه آن نیست که بازیچه دهد بازان را
3 دل چو دادم به تو عقلم ز کجا خواهد ماند مال کی جمع شود خانهبراندازان را
4 عندلیبان سحر خوان چو در آواز آیند می بیارید و بخوانید خوشآوازان را