41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی

1 ای دیده ره ز ظلمت غم چون برون بری چون نور دل نماند برون راه چون بری

2 اول چراغ برکن و آنگه چراغ جوی تا زان چراغ راه ز ظلمت برون بری

3 هجران یار بر جگرت زخم مار زد آن زخم مار نی که به باد فسون بری

4 آن درد دل که برده‌ای آنگه عروسی است در جنب محنتی که ز هجران کنون بری

1 خود لطف بود چندان ای جان که تو داری دارند بتان لطف نه چندان که تو داری

2 بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب دستارچه زان زلف پریشان که تو داری

3 بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب زرین شود آن گوی گریبان که تو داری

4 بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی ای من مگس آن شکرستان که تو داری

1 دل نداند تو را چنان که توئی جان نگنجد در آن میان که توئی

2 با تو خورشید حسن چون سایه می‌دود پیش و پس چنان که توئی

3 عقل جان بر میان به خدمت تو می‌شتابد به هر کران که توئی

4 تو جهان دگر شدی از لطف هم تو سلطان بر آن جهان که توئی

1 دوست داری که دوستدار کشی هر دلی را هزار بار کشی

2 تو گرفتار عشق را ز نهان دم دهی پس به آشکار کشی

3 رشتهٔ جان سیه کنی چون شمع عاشقی را که شمع‌وار کشی

4 ما چراغ تو و تو آتش و باد گر یکی برکنی هزار کشی

1 با هیچ دوست دست به پیمان نمی‌دهی کار شکستگان را سامان نمی‌دهی

2 آنجا که زخم کردی مرهم نمی‌کنی آنجا که درد دادی درمان نمی‌دهی

3 هم‌چون فلک که بر سر خوان قبول ورد آن را همی که تره دهی نان نمی‌دهی

4 آسان همی بری ز حریفان خویش دل چون قرعه بر تو افتد آسان نمی‌دهی

1 یک زبان داری و صد عشوه‌گری من و صد جان ز پی عشوه خری

2 از جگر خوردن توبه نکنی زانکه پرورده به خون جگری

3 زهره داری تو ز بیم دل خویش که بهر دم جگر ما بخوری

4 گفته بودی که تمامم به وفا برو ای شوخ که بس مختصری

1 تو را افتد که با ما سر برآری کنی افتادگان را خواستاری

2 مکن فرمان دشمن سر درآور بدین گفتن چه حاجت؟ خود درآری

3 بهای بوسه جان خواهی و سهل است بها اینک، بیاور هر چه داری

4 به یک دل وقت را خرسند می‌باش اگرچه لاغر افتاد این شکاری

1 هر زمان بر جان من باری نهی وین دل غم‌خواره را خاری نهی

2 بس کم آزار می‌نپندارم که تو مهر بر چون من کم‌آزاری نهی

3 هر کجا برداری انگشت جفا زود بر حرف وفاداری نهی

4 هیچت افتد کاین دل دیوانه را از سر رغبت سر و کاری نهی

1 صید توام فکندی و در خون گذاشتی صیدی ز خون و خاک چرا برنداشتی

2 وصلت چو دست سوخته می‌داشتی مرا در پای هجر سوخته دل چون گذاشتی

3 می‌داشتی چو مهرهٔ مارم به دوستی دندان مار بر جگرم چون گماشتی

4 چون طفل، جنگ چند کنی آشتی بکن کز جنگ طفل زود دمد بوی آشتی

1 مرا روزی نپرسی کآخر ای غم‌خوار من چونی دل بیمار تو چون است و تو در تیمار من چونی

2 گرفتم درد دل بینی و جان دارو نفرمائی عفی الله پرسشی فرما که ای بیمار من چونی

3 زبان عشق می‌دانی ز حالم وا نمی‌پرسی جگر خواری مکن واپرس کای غم‌خوار من چونی

4 در آب دیده می‌بینی که چون غرقم به دیدارت نمی‌پرسی مرا کای تشنهٔ دیدار من چونی

آثار خاقانی شروانی

41 اثر از غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار خاقانی شروانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی